بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 30
چه ساده و خوش خیال بودم که به احترام دوستان طالب گفتگو، پرداختن به مسائل روز و مباحث جدید را رها کردم و مجدداً به یک بحث تکراری و قدیمی(و در عین حال ریشه اختلافات ما با برخی دوستان) وارد شدم. دوستانی که مرتب بر اساس شایعات و اخبار دروغ سایت های کلمه و جرس و امثالهم یا برایم پیامک می فرستادند و یا کامنت می گذاشتند. من هم به یکی از این دوستان پیشنهاد دادم درباره ادعای تقلب در انتخابات بحث کنیم ولی وقتی سر فرصت 4 سؤال ساده را در یادداشت "جز درباره تقلب بحث نمی کنم" مطرح کردم جوابی مرتبط با سؤال هایم دریافت نکردم. پس از آن هم به سبک خودشان در یادداشت "آهای مدعیان گفتگو! نقاب هایتان را بردارید و پاسخ دهید" بر سؤالاتم تأکید کردم ولی تا به امروز حتی یک کامنت هم از آن ها که سیل کامنت های طولانی شان را در انعکاس اراجیف سایت هایی چون جرس و کلمه به سویم گسیل می داشتند دریافت نکردم. حالا اگر فقط یک مخاطب اینچنینی داشتم می گفتم فعلاً مشغله دارد ولی ...
آری، این ها همیشه وقتی یک بحث جدی و اساسی و ریشه ای را مطرح می کنیم چنان سکوت می کنند که گویا اصلاً چیزی نشنیده اند و نخواندند. حال که اینطور شد بحثی را در اینجا درباره مدیریت موفق(!) جناب مهندس موسوی در زمان جنگ می آورم که بی ارتباط با هفته دفاع مقدس هم نیست. من این بحث را همان اوائل کاندیداتوری آقای موسوی و داغ شدن بحث های انتخاباتی در یک گروه دانشجویی حامی موسوی مطرح کردم و علی رغم فعالیت های بی وقفه و عکس العمل های سریع آنان و سیل ایمیل های روشنگرانه شان، احدی از آن ها کوچکترین عکس العملی به ایمیل من نشان ندادند و کوچکترین دفاعی از کاندیدای مورد علاقه شان به عمل نیاوردند. بی خود نیست وقتی جناب مهندس موسوی تهدید به افشای ناگفته هایش از دوران دفاع مقدس می کند، سرلشگر فیروزآبادی می گوید: "موسوی حرفی برای گفتن ندارد ... آقای موسوی چیزی به عنوان طلبکاری از جنگ ندارد که بخواهد بگوید". حالا می فهمم وقتی خود مهندس حرفی برای گفتن ندارد دیگی حامیانش چه جوابی داشتند به ایمیل من بدهند؟
و اما ایمیل بی جواب من: "... نمی خواستم وارد این مبحث بشم چون بعضیا که تعصب دارن عصبانی میشن ... ما یه معلم رزمنده داریم که هر وقت یاد مدیریت زمان جنگ میفته از دست مسؤولین وقت دردش می گیره و در عین حال میبینه موقعیت برای طرح مطالباتش از مسؤولین آن زمان فراهم نیست. ولی حالا که این بحث ها در گرفته احتمالاً میخواد یه برنامه ای برای روشنگری ترتیب بده
هفته گذشته که بعد برنامه هفتگیمون بحث می کردیم یکی از شاگرداش می گفت من از هر کی می پرسم مردم همه از مدیریت نخست وزیر وقت در زمان جنگ راضی بودن
ایشان جواب داد: بله باید هم راضی باشن چون شکمشون سیر بود. ولی برای چی باید گلوله خمپاره و بمب و موشک سر من بچه رزمنده بیاد و من سنگر بتونی نداشته باشم از خودم محافظت کنم؟ این مدیر موفق زمان جنگ جواب بده در آن شرایط سیمان و فولاد این مملکت در بازار آزاد چه می کرد؟ عراق کل سیمان و فولاد کارخونه هاشو اول میومد توی جبهه هاش خالی می کرد بعد میداد دست مردم، برای همین سنگرهای بتونی فراوانی داشتند و تلفاتشون کمتر بود
در جبهه ها ما نیاز شدید به وانت نیسان داشتیم ولی وزیر صنایع سنگین(بهزاد نبوی) میومد هرچی پیکان و وانت نیسان بود بین مردم با قیمت کم قرعه کشی می کرد
در سرمای زیر 26 درجه جبهه های غرب پتوهایی داشتیم که جلو آفتاب می گرفتیم آن طرفش معلوم بود. میومدند پتوی میلک وارد می کردند و با قرعه کشی دست مردم می دادند. اگر فقط 25هزار تا از این پتوها رو به ما می دادند مشکلمون حل بود و توی جبهه های غرب از سرما یخ نمی کردیم
امام گفت اگر این جنگ 20 سال هم طول بکشه ما تا آخر ایستاده ایم. اگر مدیر موفقی بودند طوری بودجه مملکت رو تنظیم می کردند که تا 20 سال کفاف مخارج جنگ رو بده ولی این مدیر موفق 2 سال بعد به امام نامه نوشت که ما دیگه پول نداریم بجنگیم؟ چرا؟ چون پول ها رو خرج جنگ کرده بودند؟ نخیر. مثلاً سیگار وینستون رو از آمریکا میووردند سوییس به نام بهمن بسته بندی می شد و با دفترچه به هر خانواری 5 بسته سیگار می دادن. در حالی که آن شرایط بهترین شرایط برای ترک دادن مردم بود. مردمی هم که سیگاری نبودند سهمیشون رو آزاد می فروختند.
هیچ جای دنیا زمان جنگ نمیان بودجه مملکت رو بریزند توی شکم مردم که رزمنده ها سالی یک بار بیشتر نتوانند عملیات کنند!!!! بعد آزادی خرمشهر ما راحت می تونستیم وارد بصره بشیم و با سیلی سخت به متجاوز پشیمونش کنیم و تکلیف جنگ رو همون سال های اولیه یکسره کنیم ولی به دلیل همین مدیریت های غلط پول نداشتینم عملیات کنیم
امام گفت جنگ در رأس امور است و رییس جمهور وقت هم اعتقاد داشت مثل همه کشورهای دنیا در زمان جنگ، باید اقتصاد ما جنگی باشد ولی آن ها شکم مردم را در اولویت قرار دادند و برای همین هم جنگ ما 8 سال طول کشید و با فرسایشی شدن جنگ حوصله مردم هم سر رفت در حالی که با مدیریت صحیح اقتصادی همون سال های اولیه پس از فتح خرمشهر می تونستیم با ضربه های پی در پی به پیکر متجاوز، تکلیف جنگ رو یکسره کنیم.
می خواستند شکم مردم رو پر کنند تا هیچ کس ناراضی نباشه ولی آن بخش مردم همیشه ناراضی که دنبال جلب رضایتشان بودند، بعضاً مرغ کوپنیشون رو می خوردند و فحششون رو هم به نظام می دادند(نمونش پدربزرگ مرحوم خودم که زندگیش حسابی تأمین بود و مرغ کوپنی دولت رو می خورد و وقتی هم بمب و موشک صدام میومد به امام فحش می داد!!!!!!!). بگذریم. ای کاش باز هم در سکوت به سر می بردند تا سکوت ما را هم نمی شکستند و همواره با سلام و صلوات از آن ها یاد می کردیم"
قابل ذکر است در سال جاری به مناسبت سالروز پذیرش قطعنامه 598، سخنان مفصل تر این معلم رزمنده(استاد محمد اکرمی) درباره ناگفته های دوران دفاع مقدس تحت عنوان "نگاه یک رزمنده به قطعنامه 598" در ویژه نامه روزنامه ایران(راز جام زهر) منتشر شده است.
جوابی را که در پاسخ به یادداشت قبلی دریافت کردم، در این یادداشت با رنگ قرمز آورده ام:
حتما ما بودیم که اصلاح طلبان رو که نماینده شون 8 سال رییس جمهور بوده شیطان پرست خطاب کردیم که جدا از گرایش سیاسی به قول امثال شما برادر دینی هم به حساب میان
عزیز من! من کی اصلاح طلبان رو شیطان پرست خطاب کردم؟ با دیگران خورده حساب دارید چرا با من می خواهید تسویه کنید؟!ادامه مطلب...
چندی پیش در یک گروه اینترنتی در مورد مانور موشکی سپاه بحثی در گرفته بود که در این میان شخصی اینچنین اظهار نظر کرد:
... لازمه یه چیزی رو به شما یادآوری کنم. اینجا یه گروه دانشجوییه. مردم بی سواد کوچه و بازار نیستن که با حرفایی مثل آمریکا از ما می ترسه و ... بخوای سخنرانی کنی. این حرفها مال 30 سال پیش بود که ملت با شنیدن این حرفها کرکره عقلشونو می کشیدن پایین
همین طور مثل 30 سال پیش نیست که با حرفهایی مثل : "امام حسین رو دارن تو کربلا شهید می کنند" یا "هر کی بره بهشت حوری نصیبش می شه" ملت رو بفرستن رو مین که خودشون رو حفظ کنند
… به نظر شما غیور مردان ایران اونهایی هستند که به خاطر منافع خودشون می خوان یک ملت رو قربانی کنند؟ همانطور که بارها این کار رو کردند. نه جانم. اونهایی که شما و امثال شما هموطن دشمن خطاب می کنید(فقط به این خاطر که همسوی شما نیستند) بیش از شما خواهان آزادی و استقلال این مملکت هستند
لطفا بیش از این هم دم از اسلام و ایران نزنید که شما و امثال شما کسانی بودند که بیشترین صدمات رو بر پیکر اسلام و ایران وارد کردند. یادمان باشد که طالبان هم با الله اکبر خون هزاران انسان بیگناه را بر زمین ریخت و همین الله اکبر روزی انتقام این خون های ریخته شده را از آنان خواهد گرفت
و اما جوابی که دادیم به شرح ذیل می باشد:ادامه مطلب...
با توجه به اینکه توصیه شده بخش "درباره خودم" وبلاگ،کوتاه و مختصر باشد تصمیم گرفتم به مناسبت بیستمین سال تولد دوباره ام(9 خرداد)، یادداشت این بخش را در قالب یادداشت جدیدی در وبلاگم قرار دهم:
گرچه سال تولدم در شناسنامه 1351 است، ولی در حقیقت سال 1364 متولد شدم. همان سالی که مربی پرورشی سال دوم راهنمایی اجازه نداد سال سوم در همان مدرسه ثبت نام کنم و باعث شد از رفقای نابابم جدا شوم و در مسیر دیگری قرار بگیرم. گرچه مدیر آن مدرسه جدید، از محیط تعلیم و تربیت شکنجه گاهی ساخته بود و می خواست ما نوجوانان را با انواع روش های وحشتناک تنبیه بدنی تربیت کند و این کار را برای خود عبادت! تلقی می کرد. اما در آن محیط خشک و خشن، معلم دینی ما(آقای حسین کریمی) بدون اینکه حتی یک بار صدایش را بلند کند، با آرامش و وقار و طمأنینه و جذبه معنوی اش ما را تربیت می کرد و هنگام سرکشی و بی ادبی نوجوانان، آن ها را با انواع روش های تنبیه عاطفی ادب می کرد.
یک بار هم 9 خرداد 1367 متولد شدم. همان روزی که شهیدی 20 ساله(شهید بهزاد مفتوحی) را به محله مان آورده بودند و من بر حسب یک اتفاق ساده و بدون اینکه هیچ آشنایی قبلی با شهید و خانواده اش داشته باشم، عقب آمبولانس نشستم و تا بهشت زهرا(سلام الله علیها) کنار تابوت شهید بودم و در بین راه یک بار هم برای اینکه عکس بیاندازند، در آن تابوت را باز کردند و ...
پس از آن همواره دغدغه داشتم که حالا چطور باید راه شهداء را ادامه دهم و چگونه باید پای پیمانم ایستادگی کنم. به کلاس سوم دبیرستان رفتم و خداوند متعال، آقای محمد اکرمی را سر راهم قرار داد. همان معلمی که پس از پایان جنگ، مستقیم از جبهه نظامی وارد آموزش و پرورش شد و جهاد فرهنگی را آغاز نمود و بر خلاف بسیاری از هم قطاران خود، با پشت پا زدن به تمام طعمه های چرب و شیرین متاع دنیا، اکنون سال هاست که تمام زندگی و هستی خود را وقف تربیت شاگردانش کرده است.
سال 1366 بود، طبق معمول هر سال در آستانه ماه محرم، وعاظ و روحانیون برای خطی مشی گرفتن به خدمت حضرت امام (ره) رسیده بودند.
اوج جنگ و درگیری بود. دفاع مقدس به مرحله خیلی حساس و سرنوشت سازی رسیده بود ...
حضرت امام(ره) خطاب به وعاظ و روحانیون فرمودند:«شما باید در این ماه محرم، روحیه شهادت طلبی را در جوانان زنده کنید.»
من در آن سال نوجوانی بودم تشنه فهم و درک آرمان ها و احساسات و انگیزه های متعالی رزمندگان دفاع مقدس و با شنیدن سخنان امام، به عشق اینکه روحیه شهادت طلبی پیدا کنم از اول ماه محرم پای سخنرانی پیشنماز مسجد محله مان نشستم تا در صورتی که شرایط سنی و ... مهیا شد،انگیزه و آمادگی روحی لازم را برای حضور در جبهه کسب کرده باشم.
شب اول سخنرانی با بیان احکام غسل جنابت شروع شدادامه مطلب...
چند سال گذشته متنی ادبی که حاوی دل نوشته و عرض ارادتی به ساحت مقدّس شهیدان و تجلیل از حماسه آفرینان دفاع مقدّس بود، منتشر شد که حقیر با الهام از آن و در مواردی با اقتباس از مقاله های دردمندانه برادر حسین بهزاد متن زیر را تقدیم به شهدا کردم.
اما فکر می کنم در آن متن و در متن حقیر نقص بارزی وجود دارد که البته سعی کردم در اول متن خودم این نقص را برطرف کنم و آن اینکه:
مگر نه این است که شهداء ما به امام شهیدان حضرت أبا عبد الله الحسین(علیه السلام) و 72 تن از یارانش اقتدا کردند؟ پس همانطور که در زیارت عاشورا علاوه بر سلام و عرض ارادت به شهداء کربلا، دشمنان و بدخواهان و مردم بی تفاوت دنیاپرست را نفرین می کنیم، در تجلیل از حماسه سازان دفاع مقدّس نیز نباید اصل تبرّی را فراموش کنیم.
امیدوارم افرادی با استعدادتر و با ذوق ادبی بهتر این نقص را در متن ها و اشعار و آثار خود جبران کنند:
سلام بر علی(علیه السلام) و یاران غریبش
سلام بر سیّد علی و بسیجیان آگاهش
نفرین ناکثین و مارقین و قاسطین
نفرین بر غنیمت خواران و ظالمان و فتنه گران
سلام بر جمجمه های شناور در باتلاق های طلائیه
سلام بر جسم غرق در خون «چمران» در دهلاویه
سلام بر استخوان های پیچیده در کفن
سلام بر راست قامتان در نبرد تن به تن
سلام بر آزادگان ده سال در حصار
سلام بر چشمان همچون دو کاسه خون مادران ده سال به انتظار
سلام بر حماسه سازان مجنون
سلام بر سجّاده های پرخون
سلام بر اسوه های قرآن و دین
سلام بر مهدی و مجید زین الدّین
سلام بر شادی های وصف ناپذیر
سلام بر غصّه های پایان ناپذیر
سلام بر گام های همچو کوه استوار
سلام بر دل های همچو دریا بی قرار
سلام بر مستان وادی الست
سلام بر دست شستگان از هر چه هست
سلام بر مشتاقان حضور
سلام بر منتظران ظهور
.
.
.
و السّلام علی عباد اللّه الصّالحین
سال 1366 بود که صدام به خاطر شکست های پیاپی اش از رزمندگان اسلام و برای اینکه تجدید قوا کند، به بهانه ماه مبارک رمضان درخواست آتش بس کرده بود و حضرت امام(ره) در پاسخ به این درخواست، فرمود: «اصلاً رمضان ماه جنگ است»
گرچه سال هاست که ظاهراً جنگ تمام شده(چون به قول شهید آوینی، مبارزه تمام نشده) ولی هر سال ماه رمضان این نهیب در پیام امام خمینی(ره) در گوشم می پیچد که « رمضان ماه جنگ است».
نه تنها جنگ علیه همه رذائل اخلاقی(نظیر خودبینی، غرور، کینه ورزی، بد اخلاقی، و ....) و جهاد اکبر برای کنترل تمایلات نفسانی(نظیر شهوت و غضب و ..)، بلکه برای کسب فضائل اخلاقی هم باید جنگید.
قبلاً در فارسی دوران دبستان خوانده بودیم که « بدون رنج، گنج میسر نشود» ولی بهتر نیست که بگوییم بدون جنگ با همه مظاهر شیطان و تمایلات سخیف نفسانی، گنج سعادت حاصل نشود» ؟
پس لازمه کسب سعادت فردی، اجتماعی و ملی، جنگ است. جنگ با همه دشمنان درون و بیرون، جنگ با همه پلیدی های ظاهر و باطن، جنگ با همه بت های آشکار و پنهان ...
پس وقتی لازمه دستیابی به سعادت، تمسک به کتاب خدا و پیروی از عترت رسول خداست، یعنی بدون این دو وسیله، پیروزی در جنگ محال است.
راستی چه جنگ سختی، پس بی خود نیست که اینقدر سفارش شده که در این ماه، همدیگر را دعا کنیم.
پس التماس دعا.
شهید سید محسن ضابطی، جانشین فرماندهی گردان شهداء سقز بود که مرداد ماه سال 1369 پس از اینکه به او خبر رسید تعدادی از همرزمانش در کردستان به دست اشرار ضد انقلاب به شهادت رسیدند، تصمیم گرفت خود را به هر زحمتی که شده به صف دوستانش برساند.
برادرش به او گفت: «آقا محسن! تو در طول جنگ دین خود را ادا کرده ای، دیگه بچسب به زندگی، الان تازه در بانک ملی استخدام شده ای، مدتی که بگذرد به تو وام می دهند، می توانی صاحب خانه بشوی، ازدواج می کنی، کلی تسهیلات بابت ازدواج می دهند و ...»
سید محسن در پاسخ به برادرش لبخند تلخی زد و پرسید: «داداش! دیگه چی میدن؟ به خدا قسم اگه تمام دنیا رو کف دستم بذارن، من بازم می خوام برم کردستان»
به رئیس بانک مراجعه کرد تا مدتی مرخصی بدون حقوق بگیرد، پس از کلی جرّ و بحث آخرش با درخواست او موافقت نشد و او هم همانجا بدون معطلی استعفای خود را نوشت و روی میز رئیس گذاشت و از اتاق او بیرون آمد.
برادر یکی از دوستان شهیدش(محمد رضا طلوعیان) که حدود 14-13 ساله بود، پس از شهادت برادرش خواب او را دیده بود که در خیمه ای نشسته است، سید محسن به خیمه او آمد و با بغض و دلخوری گفت: « آقا محمد رضا! اینه رسم رفاقت؟! پس شربت ما چی شد؟!»
خلاصه سید محسن ضابطی پس از عزیمت به خطّه مظلوم کردستان و پس از اینکه انتقام خون برادرانش را گرفت و جمعی از آن اشرار را به هلاکت رساند، خود نیز به آرزوی دیرینه اش رسید.
بخشی از وصیت نامه او به شرح ذیل است:
یا غیاث المستغیثین!...
خدایا عاشقانت یک به یک رفتند و می روند ولی من گنه کار و روسیاه هنوز جا مانده ام، خدایا انگار نمی دانی یه بنده گنه کاری هم به نام سید محسن ضابطی داری(معاذ الله) ای کریم، ای رحیم، ای ستارالعیوب! با هر کس نشست و برخاست کردم و لقمه ای نان با او خوردم، به هر کس دل بستم از دستم رفت، دوستان شهید شدند، یاران رفتند، ای خدا پس من گنه کار چه کنم؟ ای رفقا، ای دوستان! رسم دوستی و رفاقت این نیست، مگر ما با هم نان و نمک نخوردیم؟ مگر در این دنیای فانی با یکدیگر ندار نبودیم؟! پس چرا یکباره رفتید و ما را در منجلاب گناه و تکبر و خود پرستی و ریا و غیبت و تهمت و فراموش کاری تنها گذاشتید؟! نه به خدا این رسم رفاقت نیست.
خدایا قابلم گردان توبه کنم، توبه نصوح وار، من خیلی توبه شکستم ولی از روی تو شرم نکردم ... ای خدایی که اگر لحظه ای و آنی پرده ها را کنار بزنی دیگر آبرویی برایم نخواهد ماند، خیلی از تو سپاسگزارم که دوستانی به من عطا کردی که هر کدام عارفی به تمام معنی بودند، دوستانی که بدون گذراندن مراحل تحصیلات به درجه ای از حد کمال رسیدند که خیلی از علما نرسیدند ... بله و به جرأت قسم می خورم که مقام این شهداء کمتر از شهدای صدر اسلام نیست، آن ها پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) را دیدند و جنگیدند و اوامر او را اطاعت کردند، حسین بن علی(علیه السلام) را دیدند و به او ایمان آوردند ولی شما شهیدان ندیده خاطر خواه آن ها شدید.
خدایا به حرمت خون آقا ابا عبد الله(علیه السلام) شهادتی سرخ در ارتفاعات مظلوم کردستان را عطایم کن، خدایا من دنیا را به دنیاپرستان واگذار کردم، من خودت را می خواهم. به خودت قسم اگر مرا در بهشت بیاندازی و بدانم که در آن جا به من محبت نمی کنی، من بهشت را نمی خواهم ولی اگر بدانم مرا دوست داری، حتی اگر در جهنم هم مرا بیافکنی، دیگر آتش جهنم برایم عین لطف و کرم توست.
خدایا کمکم کن. از این لاطائلات زیاد نوشته ام ولی هرچه نوشتم به خاطر درد دل کردن و نزدیک تر شدن به تو بوده است. خدایا با شهیدانی نشست و برخاست کردم که هر کدام اسوه تقوا و ایثار و نبرد و مبارزه بودند... ولی افسوس که از آن ها درس نیاموختم، از آن ها تلمّذ و شاگردی نکردم. خدایا مرا ببخش که قدردان آن ها نبودم.
خوب حالا خدای عزیز بنده ای در مقابلت قرار گرفته که شرم دارد با تو سخن بگوید، از بس که توبه شکسته و به خاطر همین شرم، قلم به دست گرفته و با قلم ناچیز خود با تو سخن می گوید.
خدایا تکلیف مرا روشن کن، به بزرگیت قسم فردای محشر داد بر می آورم که ایها الناس! من گناهانم به خاطر آن بود که شنیده بودم خدایم رحیم است، به خاطر آن بود که رحمت او از زمین و آسمان ها و همه چیز بالاتر و بزرگتر بوده، به خاطر آن بود که می دانستم هر چقدر گناه کنم، گناهانم از رحمت او بیشتر نخواهد شد. ای خدا مرا ببخش و بیامرز.
خدایا به قول پیر می فروش عشاق حسینی، خمینی عزیز که از تو خواسته بود کتاب شهادت را به روی مشتاقانش باز بگذاری، مرا هم بطلب ، خدایا من یه عمری صدایت کردم، درسته که در عبادات خیلی سهل انگاری کردم ولی هر وقت تو را صدا زدم از ته دل بوده، خدایا من برای حسین تو گریه کرده ام، تو را به همان قطرات اشک قسم می دهم که توفیق شهادت در راه خودت را نصیبم گردانی، اللهمّ رزقنا توفیق الشّهادة فی سبیلک.
خدایا مرا جلوی مادرم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شرمنده مکن. خدایا دستم را بگیر، تو را به حسینت قسم می دهم، خدایا از روی مادران شهید، پدران شهید، خواهران شهید و برادران شهید شرمنده ام.
خدایا از روی مادر شهید احمد شعبانی که با زبان بی زبانی می گفت: «احمدم را چکار کردی؟ تنهایش گذاشتی؟»، شرمنده ام. از روی مادر شهید هادی مختاری که در بهشت زهرا دیدمش شرمنده ام، با نگاهش می گفت که پسر مرا تنها گذاشتید؟
ای خدا دستم را بگیر، در محیط کار همه مسخره ام می کنند، همه طعنه می زنند که الان بعد از جنگ چه جای این حرفهاست؟ ولی آن ها سوز درون مرا درک نمی کنند، هر روز آتش عشقم بیشتر می شود و وقت وصل و طریقه رسیدن به آن و دسترسی پیدا نمودن به آن مشکل می شود.
خدایا به چهارده معصوم پاک قسمت می دهم مرا هم طلب کن. دستم را بگیر. اگر دستم را نگیری خودت بهتر مرا می شناسی، به خدا در منجلاب گناه غرق می شوم.
... خدایا اسرایمان را آزاد بگردان،
به رهبر انقلابمان حضرت آیت الله خامنه ای عمری با عزت بده،
خدایا مسؤولین مملکت را به وظایفشان آگاه بگردان،
خدایا ما را به احترام و آبروی محمد و آل محمد(صلّی الله علیه و آله) ببخش و آبروی ما را نریز،
مریضان، مجروحین ومعلولین جنگ را لباس عافیت بپوشان.
اشهد أن لا إله الّا الله و أشهد أنّ محمّداً رسول الله و أشهد أنّ علیّاً ولی الله
العبد العاصی سید محسن ضابطی
4/5/1369
اواخر جنگ کفگیر به ته دیگ خورده بود. یکی از دلائلش این بود که برخی بچه رزمنده ها به منزل مراجعت می کردند و برخی نزدیکان به آن ها طعنه می زدند که مثلاً«پسرخاله ات دو سال از تو کوچکتر است پزشکی قبول شده ولی تو هنوز دیپلمت را هم نگرفتی» لذا یکی می گفت«من دیپلمم را بگیرم بعد به جبهه می روم» یا می گفت«من مدرک دانشگاهم را بگیرم بعد» و از این قبیل بهانه ها ...
معلم ما ضمن ذکر این مطلب تعریف می کرد:«ما با یک عده نوجوانان کم سن و سال مانده بودیم که بزرگترینشان من بودم با بیست و اندی سال سن که فرمانده آن ها بودم. عازم جبهه بودیم که در بین راه برای صرف غذا در رستورانی توقف کردیم، در حال سفارش و تدارک غذا بودیم که متوجه شدم مسؤول رستوران به شاگرد یا کارگرش می گوید" نیگا کن تو رو خدا، جنگ هم بچّه بازی شده، یه مشت بچه رو برداشتن دارن میبرن جبهه!" رفتم جلو و به او گفتم "عزیز من می دونی چرا جنگ بچه بازی شده؟ به خاطر اینکه امثال شما آدم بزرگا غیرت ندارین از ناموس و سرزمینتون دفاع کنین، این بچّه ها باید برن از ناموس تو دفاع کنن!" ادامه مطلب...
وای بر ما! وای بر پاسدار ما! وای بر بسیج ما!
اگر روزی برسد که فقط پاسدار نظامی باشد.
ما پاسدار و بسیجی پوچ نمی خواهیم!
ما باید پاسدار و بسیج ایدئولوژی، عقیده و مکتب باشیم و بعد پاسدار و بسیج نظامی.
اگر اول پاسدار و بسیج عقیده باشید، در راهتان تزلزل و سستی ایجاد نمی شود، در هدفتان سست نمی شوید.
از سخنان شهید حاج محمد ابراهیم همّت
راستی ادامه مطلب...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
درباره خودم
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک