بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 30
«هوشیار باشید که جوّ ادارات به جوّ غیر اسلامی تبدیل نگردد.
همکاران عزیز که در سنگر ادارات خدمت میکنید! مسؤولین محترم ادارات! به هوش باشید که این مقامات و پُست و منصبهای دنیوی ماندنی نیست، کما اینکه اگر ماندنی بود به شما نمی رسید.
هوشیار باشید که جوّ ادارات به جوّ غیر اسلامی تبدیل نگردد.
خدای نخواسته دشمنان اسلام به پشت این میزها که پایگاههای خدمت به مستضعفین است رسوخ نکنند.
چشم مستضعفین در انتظار خدمات شماست.»*
قبلترها تصوّر میکردیم جوّ غیر اسلامی یعنی جوّی که ظواهر شرعی در آن رعایت نشود؛ ولی حالا فهمیدیم جوّی که در آن کسی جرات انتقاد، شکایت و اظهار نظر نداشته باشد نیز جوّ غیر اسلامی است گرچه ظواهر شرعی در آن رعایت شود.
البته بهتر است بگوییم چنین جوّی ضدّ اسلامی و ضدّ انقلابی است؛ چون وقتی مردم میبینند مدّعیان دینمداری و انقلابیگری چنین جوّی را ایجاد کردهاند، از اسلام و انقلاب منزجر میشوند.
در واقع چنین دم و دستگاهی میشود کارخانهی ضدّ انقلاب پروری
پینوشت:
*- کتاب «یادداشتهای ناتمام»، صفحه80، وصیّتنامه شهید علی سمندریان
«همیشه باید بعد از طرح یک مساله، این سؤال مطرح بشود که برای پیاده کردن آن چه باید کرد؟» *
یعنی اینکه گرامیداشت هفته دفاع مقدس صرفاً به برانگیختن احساسات نوستالوژیک و رومانتیک نیست، بلکه باید این سؤال مطرح بشود که برای پیاده کردن روحیات آن دوران در عرصه جامعه و زندگی و کار و مدیریت چه باید کرد؟
گرامیداشت هفته دفاع مقدس یعنی صنعت داروسازی ما ایراد دارد اگر مردم محتاج دارو و واکسن خارجی هستند.
گرامیداشت هفته دفاع مقدس صنعت خودروسازی ما اگر نتواند خودروی بومی و ارزان و باکیفیت تولید کند، به درد جِرزِ لای دیوار میخورد.
گرامیداشت هفته دفاع مقدس یعنی راه حل مشکلات اقتصادی همان راه حل مشکلات نظامی است و آن عبارت است از گوش دادن به حرف امام جامعه.
امام خمینی: حصر آبادان باید شکسته شود.
امام خامنهای: آقایی و سروری دلار باید شکسته شود.
گرامیداشت هفته دفاع مقدس یعنی دانشمندان خودت را تحقیر نکن؛ بیگانگانی هم که با ذوقزدگی از موفقیتهایشان میگویی، پس از بارها شکست و سالها آزمون و خطا به موفقیت رسیدهاند.
گرامیداشت هفته دفاع مقدس یعنی استاد علوم انسانی اگر فقط نظریات شرکآلود بیگانگان را برای دانشجوهایش سق بزند و از خودش هیچ ایده و فکر و نظریهای نداشته باشد، استاد نیست، بلکه صرفاً یک دستگاه ضبط و پخش است. ادامه مطلب...
چندی قبل در یک مراسم یادمان شهداء یک مداح اینچنین سخن به مدح میزبانان گشود که «ویژگی و امتیاز مسؤولین اینجا این است که حقیقتاً پایبند به فرهنگ شهداء هستند»
لذا باز هم احساس تکلیف کردم که مروری کنم بر معیارهای یک مسؤول پایبند به فرهنگ شهداء.
یک مسؤول پایبند به فرهنگ شهداء در بهره مندی از امکانات رفاهی کمتر از نیروهای زیردستش است (1)
از امکانات تحت اختیارش چشم پوشی می کند، به خودش سختی می دهد تا نیروهایش در آسایش باشند (2)
هرگز هیچ تفاوتی بین خود و زیرمجموعه اش برای برخورداری از امکانات قائل نیست. (3)
لذا خوش موقعیت ترین پارکینگ های سازمان را به خود و مدیرانش اختصاص نمی دهد. (4)
و هرگز او و مدیرانش شأنی فراتر از زیرمجموعه شان قائل نیستند که بخواهند تصویب کنند فقط مدیران مجازند با هواپیما به مأموریت بروند. (5)
چرا که به شدت معتقدند که زیردستانشان نباید احساس کنند که با مدیرانشان فرق دارند. (6) ادامه مطلب...
رنجنامه های دهه هفتاد/29
از حسینیه حاج همّت تا هیأت طلافروشان(درد دل مکتوب یکی از بسیجیان اکیپ تفحّص)/2
حالا بیا تا با هم به فکه برویم؛ همان محل قتلگاه یاران خمینی (رض).
بچه های تفحص اینجا از خروس خوان سحر تا تنگ غروب، وجب به وجب، میدان های مین و شیارها و کانال های به جامانده از عملیات والفجر 1 را زیر و رو می کنند و به حفاری و کاوش می پردازند.
هر قدمی که در این قتلگاه ها بر می دارند، مساوی با خطر مرگشان است، اما به عشق شهداء، به خاطر خانواده هایی که دوازده سال است چشم به راه تکه استخوانی از جگر گوشه هایشان هستند، با همه سختی ها و مشقات اینجا کنار می آیند و حاضر به ترک این مقتل ها نیستند.
به خدا سوگند بارها با خودم گفته ام خداوندا، یعنی غریب تر از این مکان آیا جایی هست؟
خودت که می دانی شهدایی را که پیدا می کنیم چه وضعیتی دارند؛ بعضاً دست و پاهایشان طناب پیچ شده، نه روی جمجمه و نه بر روی پیراهن هایشان اثری از جای گلوله خلاصی نیست ...
می دانی چه می گویم؟! زنده بگور شده اند! سن و سال آنها را هم که خودت بهتر می دانی؛ به قول سردار عزیزمان حاج آقا قاسمی، «این بچه های شانزده ساله دندان های عقلشان در نیامده بود، وإلّا اینجا چه کار می کردند؟»
به خدا دل سنگ آب می شود وقتی شهیدانی را از زیر خروارها خاک بیرون می کشیم و می بینیم کوچکترین پوتین نظامی (نمره شش کوچک پا) آنقدر برایشان بزرگ بوده که سه جفت جوراب پشمی روی هم پوشیده اند تا این پوتین ها به پایشان بند شوند و این عزیزان بتوانند شبانه، شانزده رده میدان مین و کانال و سنگر کمین و... عراق را طی کنند و خودشان را یک نفس به این قتلگاه غریب برسانند، دو سه روز گرسنه و تشنه، تا آخرین گلوله بجنگند ... (خودت که بارها دیده ای، همه خشاب های این ها خالی است، گلوله هاى آر پی جی هایشان هم)
و آن وقت پیکرهای مجروح آنها را دسته، دسته زیر پلکان سنگرهای فرماندهی بتون آرمه ارتش قادسیه، زنده بگور کرده اند؛ لابد به نشانه سند افتخار دشمن!
اصلاً چرا این ها را برایت نوشتم؟! خودت که بارها این صحنه های جگر خراش را دیده ای ...
بالاخره مأموریت ما -لااقل موقتاً تمام می شود و باید با یک آمبولانس پُر از کیسه های مملو از بقایای پیکر از شهدا، به تهران برگردیم؛ از فکه به دو کوهه و از آنجا به تهران.
خدا می داند دل آدم به سختی از فکه جدا می شود؛ در راه تهران، ماشین چند دفعه خراب می شود؛ انگار دل آهنین او هم از حمل استخوان های خُرد شده پیکر مطهر شهدای غریب فکه به درد آمده و او هم تاب دل کندن و دور شدن از زمین قتلگاه را ندارد ...
ادامه دارد
قسمت های پیشین:
-مقدمه: نامه ای با مُرَکّب آتش
-قسمت اول: دو کوهه، در معرض ویرانی کامل!
به بهانه یازدهمین سالگرد عروج ملکوتی جوان بسیجی، مرحوم فرید سیناییان
فروردین ماه سال گذشته در کاظمین بودم و به یاد بسیجی مرحوم فرید سیناییان که دهمین سالگردش بود نوشتم.
امسال هم قسمت شد که روز سالگردش در نجف اشرف به یادش باشم.
جوان عزیزی که در وصیت نامه اش به دردمندی سفارش کرده بود و آن را از تفضّل های خاص خداوند منّان دانسته بود.
انسان دردمند نمی تواند نسبت به آنچه که در اطرافش می گذرد بی تفاوت باشد.
انسان دردمند ضمن توجه به خودسازی، نمی تواند در برابر انحراف و گمراهی اطرافیانش بی دغدغه باشد.
انسان دردمند نمی تواند از ترس رسوایی، همرنگ هر جماعتی شود.
انسان دردمند نمی تواند از ترس واکنش مسؤولان ناشکیبا در برابر انتقادات، از بیان آنچه که حق می داند واهمه داشته باشد.
انسان دردمند نمی تواند فاصله بین شعارها و عمل ها را رصد نکند.
انسان دردمند نمی تواند صرفا بله قربان گوی هر سیستمی باشد و جرأت نقد و اظهار نظر نداشته باشد.
انسان دردمند نمی تواند صرفا صندلی پر کن هر مراسمی باشد و هیچ تحلیل و موضعی نسبت به محتوای برنامه ها نداشته باشد.
انسان دردمند، امر به معروف و نهی از منکر را منحصر در تذکر رعایت ظواهر شرعی نمی داند و بالاترین امر به معروف و نهی از منکر را تذکر رعایت شرع، انصاف و اخلاق از جانب مسؤولان می داند.
انسان دردمند نمی تواند انحراف از تعالیم وحی را در نحوه اداره جامعه تحمل کند.
انسان دردمند نمی تواند مثل کبک سرش را زیر برف کند و فقط گلیم خود را از آب بیرون بکشد.
انسان دردمند دغدغه های خود را به هر شکلی منعکس می کند.
به انسان دردمند نمی توان گفت فکر نکن! نگو! ننویس! تحلیل و اظهار نظر نکن!
از انسان دردمند نمی توان انتظار داشت که فقط به مسؤولیت شغلی و رسمی خودش بپردازند و خارج از وظیفه سازمانی اش حرفی نزند که به تریج قبای مسؤولی بربخورد!
انسان دردمند را نمی توان مؤاخذه کرد که چرا فلان مقام و بهمان رییس را زیر سؤال بردی!
دردمندی از تفضّل های خاص خداوند منّان است و احدی حق سلب این تفضّل را از دیگری ندارد.
رنجنامه های دهه هفتاد/23
آهای شهدا! برای چه می آیید؟! ... آیا هنوز به من امیدوارید؟!
سخنرانی منتشر نشده سردار قاسمی/2- مراسم تشییع 700 شهید تفحص شده دفاع مقدس
دهه هفتاد/ایّام فاطمیه/مقابل ستاد معراج شهداء
فرازهایی برگرفته از متن سخنرانی: ادامه مطلب...
گرامیداشت شهداء فقط به آه کشیدن نیست!
دوران دانشجویی زمانی که مسؤول پایگاه بسیج دانشجویی دانشکده بودم، مرحوم حجة الإسلام ابوترابی را به شهرستان دامغان دعوت کردیم و مراسمی را برای تجلیل از آزادگان قهرمان در تالار هلال احمر شهر ترتیب دادیم.
برای این مراسم یکی از دوستان هم کلاسی را که استعداد مجری گری و شعرخوانی داشت به عنوان مجری انتخاب کرده بودم؛ اما قبل از برگزاری مراسم، مسؤول حراست مرا خواست و پیشنهاد داد مجری از بیرون بیاوریم.
من با این پیشنهاد مخالفت کردم و مصرّانه گفتم باید به جوانان اعتماد کرد و به آنان مسؤولیت داد و رسالت ما هم به عنوان بسیج دانشجویی این است که افراد مستعد را در زمینه های گوناگون شناسایی کنیم، به آن ها میدان بدهیم و فرصت های لازم را برای رشد استعدادها و توانایی هایشان فراهم کنیم.
بنابراین اگر برای شهداء مراسم می گیریم باید بدانیم که گرامیداشت آنان فقط به آه کشیدن و «یادش به خیر» گفتن نیست، بلکه حداقلش این است که از تجربیات دوران دفاع مقدّس الگو و سرمشق بگیریم.
اگر در آن دوران به یک جوان بیست و اندی سالهی پخته شده در تنور جنگ اعتماد می کردند و او را به عنوان فرمانده لشگر منصوب می کردند ما هم حداقل وقتی در دانشگاه می خواهیم برای شهداء مراسمی برگزار کنیم، فقط به آه و ناله کردن و «یادش به خیر» گفتن ها اکتفا نکنیم و به تجربه موفق آن دوران هم توجه کنیم.
مثلاً به جای اینکه سراغ مجریهای صدا و سیمایی معروف برویم، به جوانان مستعد و امتحان پس داده در این زمینه اعتماد کنیم.
آیا در کل دانشگاه با انواع تشکل های دانشجویی فعّال که بارها و بارها برنامه های مختلفی را در سطح دانشگاه برگزار کردند و مجری گری کردند، یک مجری توانا و امتحان پس داده وجود ندارد؟
حال اگر بحث حق الزّحمه ای هم در میان باشد، عمل به شعار مورد تأکید رهبر معظّم انقلاب در زمینه «اقتصاد مقاومتی» ایجاب می کند با اعتماد به توان داخلی دانشگاه، در هزینه ها نیز صرفه جویی کنیم و به جای اینکه دو ساعت تکرار کنیم «وصیت شهدا تبعیت از ولایت فقیه بود»، در عمل نشان دهیم که ما طبق وصیت شهداء در تبعیت از رهبرمان جدی هستیم.
چه باک از حذف داستان "حسین فهمیده" از کتاب های دبستان؟!
یادم هست کلاس چهارم یک معلم دینی بود؛ البته معلم ما نبود اما یک جمله از او یادم هست که بعد از نماز جماعت گفت:"بچه ها سر نماز باید حواستون به خدا باشه، اگه حواستون به دفتر و کتاب باشه یعنی دفتر و کتابتون رو می پرستید، اگر حواستون به قلم باشه یعنی قلم رو می پرستید، باید حواستون به خدا باشه "
سال ها گذشت تا به حدیثی برخوردم که می فرماید:"آنچه که تو را به غیر حق مشغول کند، آن بت توست"
آن روزها یک بچه محل داشتیم که می گفت:"پویا این مدرسه را ساخته، چه حقی داشتند نام پویا را عوض کنند و بگذارند شهید علیپور ؟!"
آن بچه محل ما بعدها به خاطر اینکه دوست دخترش رهایش کرد و رفت به کانادا(یا آمریکا) خودکشی کرد.
یک جمله آموزنده از شهید علیپور را بعد سی سال یادم مانده که ارزش نقل کردن دارد(علی رغم اینکه معلم کلاس من هم نبود)، اما آدم وقتی بت پرست باشد و به غیر حق مشغول باشد، شبانه روز هم در کوچه و در منزل یکدیگر رفت و آمد داشته باشیم بعد سی سال نکته ای و سخنی از او به خاطر ندارم که قابل نقل و آموزنده باشد.
کاری کنیم بعد سی سال و بیشتر، سخن و رفتار و خاطره قابل نقل و آموزنده ای از ما داشته باشند بگویند.
حالا داستان شهید فهمیده را از کتاب های دبستان حذف کنید، آن معلم اگر یک جو غیرت داشته باشد بعد سی سال و صد سال از شهادت فهمیده ها، سینه به سینه در هر فرصتی برای شاگردانش قصه آن ها را برای نسل های بعدی نقل می کند و اگر اعتقاد و غیرتی هم نداشته باشد، همان بهتر که قصه مردان الهی از زبان الکن او با کراهت نقل نشود.
قصه حسین فهمیده را از دبستان ها حذف کنید، فهمیده ها چه معلم باشند چه نباشند از هر تریبونی آنچه را که از فهمیده ها فهمیده اند نقل می کنند و نفهمیده های بت پرست را رسوا خواهند کرد.
دبستان که بودیم می خواندیم:"علیپور صد پاره شد دیگر نمی آید"؛ اما بعدها فهمیدیم پاره شدن جسم هر کدام از این فهمیده ها انفجار نوری است که هیچ خناسی قادر به خاموش نمودن آن با فوت دهانش نیست!
--------------------
بعد نوشت: البته شکر خدا ظاهراً با توجه به اعتراضات صورت گرفته در شبکه های اجتماعی، مسؤولین امر ناچار به پاسخگویی و اصلاح از طریقی دیگر شدند؛ من هم این یادداشت را مدتی قبل در شبکه های اجتماعی منتشر کرده بودم
رنجنامه های دهه هفتاد/20
در آستانه هفته دفاع مقدس و در ادامه رنجنامه های دهه هفتاد، در این قسمت توجه شما را جلب می کنم به یکی از مقالاتی که در دهه هفتاد نوشتم و در نشریه "صبح" منتشر شد:
یک بار هم در فراخوانی که فرهنگ سرای اندیشه به مناسبت روز جوان اعلام کرد شرکت کردم و این مقاله را آنجا خواندم:
بیا عاشقی را رعایت کنیم
بیایید به جای بالیدن به به «لیان شانپو» و بازگو کردن حکایت «جنگجویان کوهستان»، به منطقه کوهستانی «حاج عمران» ببالیم و حکایت 50 نفر از نوجوانان را بازگو کنیم که پس از 24 ساعت بی خوابی و سپری کردن شبی پرحادثه، یک گردان تا دندان مسلح بعثی ها را به زانو درآوردند.
بیایید به جای افتخار کردن به «راکی» و «رمبو» و «آرلوند» به سردار رشید علم و فرهنگ و سیاست و جنگ، «شهید مهدی زین الدّین افتخار کنیم که وقتی تنها در فاصله ده متری تانک های دشمن قرار می گیرد، پشت به بی سیم پیغام می دهد: «سلام ما را به امام برسانید و [بگویید] همانطور که گفتید ما حسین وار جنگیدیم»
بیایید به جای هرزه گرد بی غیرتی چون ...، از هموطنان غیرتمندی چون «حاج حسین خرّازی» حکایت کنیم که به خاطر دفاع از وطنش در طول 7 سال و نیم از جنگ، مرخصی سالانه اش از 7 روز تجاوز نکرد؛ به خاطر وطنش شب عروسی با لباس مقدّس پاسداری سر سفره عقد حاضر شد و سرانجام به خاطر وطنش و قبل از به ثمر رسیدن فرزندش در حالی که پیشتر یکی از دو دستش به وصال معشوق رسیده بود، به فیض شهادت رسید.
بیایید به جای پرداختن به آوارگان خودباخته کاباره ای، به نقل حکایت هموطنان دلباخته ای چون «حاج ابراهیم همّت» بپردازیم که وقتی هنگام مرخصی در منزل سر سفره اش نان و کباب حاضر می شود بغض گلویش را می گیرد که «من چگونه چنین غذایی بخورم در حالی که نمی دانم نیروهایم در زیر آتش و گلوله چه می کنند و چه می خورند»
همان شهید همّتی که به خاطر مشغله فراوان در دفاع از نوامیس این ملّت، علی رغم اصرار خانواده اش تا چند ماه نتوانست فرزند نورسیده اش را ببیند و بالاخره پس از عزیمت اعضای خانواده اش به اندیمشک در ملاقاتی «کوتاه» موفق به دیدار فرزند دلبندش می شود.
بیایید از جزایر «مجنون» شده «همّت» ها حکایت کنیم.
بیایید از «هورالعظیم» کوچک شده «باکری» ها حکایت کنیم.
بیایید از «شلمچه»، پنجمین کربلای »خرّازی» ها حکایت کنیم.(*)
بیایید عاشقی را رعایت کنیم و با فراموشی یاد و خاطره یاران عاشق به خویشتن خویش ستم نکنیم.
والسّلام علی من اتّبع الهدی
نویبسنده: همایون سلحشور فرد
منتشر شده در هفته نامه صبح، شماره 19، 31 مرداد 1374، صفحه 19
پی نوشت:
*- این سه جمله را از یک متن ادبی از معلم عزیزم و رزمنده بسیجی، استاد محمّد اکرمی انتخاب کردم.
1- اگر منزل یک سالمند را که سال ها با آن خو گرفتند و از آن خاطرات دارند، تغییر دهید ممکن است دچار افسردگی شده و باعث کاهش طول عمر آنان شود.
2- مادر و پدر شهیدی که حدود 20 سال با مزار و حجله شهیدش خو گرفته و همدم و مونس تنهایی هایش بوده است، قطعاً با تخریب این آثار تنها خدمتی که به خانواده های شهداء می شود این است که آنان را زودتر به شهیدشان ملحق می کند.
3- زمانی که نوجوان بودم یکی از بهترین و عزیزترین یادگاری هایی را که یک قاری قرآن بسیجی به من هدیه داده بود، به یکی از خانواده های شهداء - که خیلی به آن ها ارادت داشته و دارم- دادم تا در حجله شهیدشان قرار دهند؛ بنابراین این نابخردان تخریب کننده مزار و حجله شهداء قطعاً با احساسات و عواطف بی شمار مردم نسبت به شهداء بازی می کنند.
4- اگر خیلی هنر سر و سامان دادن دارید بروید به قول سردار باقرزاده کوخ هایی را که شهداء در آن نشو و نما کرده اند سر و سامان دهید.
5- خدا عمرتان را کوتاه کند و دستتان را بشکند که به قول حاج صادق آهنگران «خود شما چوب میخوری! خود شما به اشکال مختلف گره و مشکل در کارتان در زندگیتان پیش می آید که نمی دانید از کجا دارید چوب می خورید»(*)
پی نوشت:
*- مراسم ایام فاطمیه سال 1373 در مصلای اهواز، همزمان با ورود تعدادی از شهدای تازه تفحص شده
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
درباره خودم
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک