بازدید امروز : 43
بازدید دیروز : 61
دیشب برای گرامی داشت سالروز شهادت یکی از شهدای محل به منزل خانواده ایشان رفتیم. با توجه به اینکه طی سال های پس از شهادت شهید بهزاد مفتوحی در سال 1367، خواب های جالب زیادی از خانواده محترمشان شنیده بودم که همگی منطبق بر آیات قرآن، روایات اهل بیت(علیهم السلام) و نظر علما بود، از پدر شهید خواستم بخشی از آن خواب های زیبا را برای حضار تعریف کند.
اولی مربوط به نحوه شهادت ایشان است که در خواب برای پسرخاله اش نقل می کند: "وقتی بدنم از پشت سر متلاشی شد، عرش خدا را دیدم و دیدم که در عرش خدا سیر می کنم. از عرش ندا آمد چه می خواهی؟ گفتم من آمرزش خدا و رضایت مادرم را می خواهم"
شهید بهزاد مفتوحی چندین بار به خواب پسرخاله اش می آید و می گوید: "چرا نماز نمی خونی؟ نمازت رو بخون" و پسرخاله شهید هم در هر بار می گوید: "باشه، می خونم"
آخر سر پسرخاله اش با تحکّم می گوید: "آخه من نماز بخونم یا نخونم چی به شما می رسه هی میای میگی نماز بخون؟!"
شهید بهزاد مفتوحی دست پسرخاله را می گیرد و می گوید "حالا که اینطور شد بیا بریم یه جایی رو بهت نشون بدم" و او را به تل بلندی می برد و اشاره می کند به جایی که جمعیت زیادی در آنجا موج می زد و می گوید:"اینجا را نگاه کن. اینجا صحرای محشر است".
سپس اشاره می کند به جایی در انتهای جمعیت و می گوید:"آن در را می بینی؟ تمام این جمعیت باید تک تک حساب پس بدهند تا از آن رد شوند؛ اینکه میگویم نماز بخوان به خاطر این است که اگر شما نماز نخوانی بیای اینجا من نمی توانم پیدایت کنم و دستت را بگیرم از در ردت کنم"
پسرخاله شهید می پرسد: "با این همه جمعیتی که اینجا هست، خودت چطور از در رد میشوی؟"
شهید مفتوحی می گوید: "ما از در رد نمی شویم. ما هر وقت بخواهیم از بالای در رفت و آمد می کنیم"
(شرح کامل ماجرا را از زبان پدر شهید بشنوید)
پسرخاله دیگرش خوابش را می بیند و درباره بهشت و جهنم از او می پرسد:"بگو ببینم بهشت و جهنم هست یا نیست؟"
شهید مفتوحی در پاسخ می گوید: "هم بهشت هست هم جهنم"
پسرخاله شهید از وی می خواهد که بهشت و جهنم را توصیف کند.
شهید مفتوحی می گوید: "ما جهنم را ندیدیم، از بالای جهنم رد شدیم. بهشت را هم که شما امثالش را در دنیا ندیدید، من چگونه توصیف کنم؟"
پسرخاله شهید می پرسد : چه کنیم که ما هم جهنم را نبینیم؟
شهید مفتوحی در پاسخ می گوید: شما مواظب نماز و زبانتان باشید.
(شرح کامل ماجرا را از زبان پدر شهید بشنوید)
همچنین در این مراسم، برادر شهید ضابطی نیز به بیان خاطرات خود پرداخت که إن شاءالله در سالروز شهادت شهید سیّد محسن ضابطی(7 مرداد) به صورت فایل صوتی منتشر خواهیم کرد.
تصاویر دیدار با خانواده شهید:
یادداشت های مرتبط:
شهیدزدایی، هنر تکنوکرات ها در دهه 70+تصاویر
(ببینید آن شهید بزرگوار آنقدر با معرفت است که پس از گذشت 20 سال از شهادتش هنوز نگران پسرخاله اش است که به نماز کم اهمیتی می کند، آن وقت عده ای از سیاسون تکنوکرات آنقدر بی معرفت بودند که کمتر از 10 سال از شهادت این شهید گذشته حتی نام امثال این شهدا را هم بر روی تابلوی خیابان های شهرمان نمی توانستند تحمل کنند.)
بیستمین سال تولد دوباره
-------------------------------------------
این یادداشت رو به عنوان هدیه تقدیم کردم به دوستی که متوجه شدم تولدش 9 خرداده: متفاوت ترین...! / کادو ی من!
رنجنامه های دهه 70 (2) - به مناسبت سالروز شهادت بسیجی قهرمان، محمّدحسین فهمیده
بخش هایی از سخنرانی سردار حاج سعید قاسمی در عصر جمعه 30 تیر ماه سال 1374، ستاد معراج شهداء، پایان مراسم تشییع پیکرهای مطهّر 3000 شهید دوران دفاع مقدّس:
"... آهای نسل نوجوانی که میراث بر حسین فهمیده هستید! بلی، همان حسین فهمیده که حتی قبرش را هم نمی دانید کجاست! مظلومیّت از این بالاتر؟!
شهید سیزده ساله ای که امام با آن جامعیّت خودش در علم و فقه و تقوا و عرفان و اخلاق و عظمت رهبری خودش، درباره او گفت این طفل سیزده ساله رهبر ماست ... آن وقت همین حسین فهمیده را توی بهشت زهرای تهران دفنش کرده اند، سیزده ساله های این دوره نمی دانند قبرش کدام قطعه است!
شماره شناسنامه یک عده لوده پانکی تلویزیون(*) را به برکت رنگین نامه ها، همه سیزده ساله ها می دانند، اما شماره ردیف و قطعه مزار حسین فهمیده را هیچکدام از این نسل بلد نیستند!
[یکی از حضّار: حاج آقا، پیکر دو تا برادر را از یک منطقه و توی یک عملیات پیدا کرده اند و اینجا آورده اند] آخر عزیز من! چه چیزی را پیدا کرده اند؟ مگر این بچه ها گم شده بودند؟ شهید محمدحسین فهمیده را بگویی، بلی گم شده بود! 14 سال،15 سال است گم شده است!
امروز بعضی ها وحشت دارند که نسل جدید سیزده ساله های مملکت، حسین فهمیده را الگوی خودش قرار بدهد، در عوض این بچه بسیجی های بوسنی هستند که صدتومانی ما- که تصویر حسین فهمیده را دارد- به سر و سینه و چشم های خودشان می مالند و به ما می گویند: «برای ما مثل حسین فهمیده پیشانی بند درست کنید ما می خواهیم شبیه او بشویم!»
امروز اگر مردم و جوان های بوسنی در سربرنیتسا چوبی می خوردند به خاطر این است که دارند به حسین فهمیده و این سه هزار شهید ما اقتدا می کنند. ادای شهدای ما را درمی آورند. ول کنید این توهّات روشنفکرهای ز هوار در رفته و سیاسی باف ها را که عین احبار بنی اسرائیل کارشان تحریف حقایق است و دلشان نمی خواهد من و تو بفهمیم که توی بوسنی آرنولد و رمبوی غربی ها توی سنگر کلاه آبی ها کپ کرده و این اسوه حسین فهمیده است که دارد توی بیهاج و ژپا و گوراژده و ماگلای و تشان می جنگد.
عزیزان من! تنها عاملی که غرب را وادشته تا جواز قتل عام صغیر و کبیر ملّت بوسنی را به صرب ها بدهد همین الگوبرداری مردم و جوان های بوسنی از حسین فهمیده و نسب سربند به سر بسته جنگ ماست ..."
* اشاره به برنامه طنز( یا بهتر بگویم هجو) "ساعت خوش" که آن ایّام از صدا و سیما پخش می شد.
إن شاءاللّه در فرصت های بعدی به بخش هایی دیگر از این سخنرانی اشاره خواهم کرد.
منبع: روزنامه کیهان-8 مرداد 1374-صفحه فرهنگ مقاومت- به کوشش حسین بهزاد
رنجنامه های دهه 70 (1)
اخیراً شهرداری تهران در گوشه و کنار شهر بنری از تصویر شهید همت به همراه جمله ای از وصیت نامه این سردار شهید نصب کرده است. یادم افتاد یک دوره ای در دهه 70 چقدر تلاش می کردیم این جمله از وصیت نامه شهید همت را در معرض دید جوانان قرار دهیم اما تریبونی نداشتیم جز تابلو اعلانات مدرسه و دانشگاه و معدود نمایشگاه هایی که بعضاً با کلی خون دل و حرص و جوش خوردن موفق می شدیم در گوشه و کنار شهر برپا کنیم.
ضمن اینکه خدا را شکر می کنم که جناب شهردار خیلی زود فهمید با پر کردن شهر از بنرهایی با تصاویر مشتی جوان ابله تحمیر شده فوتبال زده مورد خطاب همین جمله از وصیت نامه شهبد همت نمی توان رأی مردم را به دست آورد، لازم است به نسلی که آن دوران پر مرارت دهه 70 را به خاطر ندارد یادآوری کنم که این شرایط به سادگی به دست نیامده است. حتی نامگذاری بزرگراهی در تهران به نام شهید همت به سادگی امروز نبود."حسین بهزاد" ضمن مقاله ای در روزنامه کیهان آن ایام در آستانه سالگرد شهادت این سردار رشید اسلام -که إن شاءالله در فرصتی دیگر به آن خواهم پرداخت- می نویسد:"... اما وای به روزی که بنا شود اهالی شریف ساکن محله بخش خصوصی را دعوت به تحمل نامگذاری اسامی نامأنوسی از قبیل "حاج همت" و "حسین خرازی" بر چند صد متر از یک بزرگراه شمال شهر نمایند! محشری بر پا می شود که هنوز هم از یادها نرفته است!"
یادم افتاد نشریه ای در آن ایام در صفحه ای که مشکلات خوانندگان را درج می کرد و به آن ها مشاوره می داد تیتر زده بود:"به بیماری روانی مبتلا شده ام" و ذیل این عنوان طرحی از چهره شهید همت را چاپ کرده بود! در واکنش به این عمل موذیانه، جمعی از بسیجیان همسنگر حاج همت رنجنامه ای نوشتند که به بخش هایی از آن اشاره می کنم.
ابتدای رنجنامه با جملاتی از آخرین درد دل های حاج محمدابراهیم همت شش روز قبل از شهادت شروع می شود:"هر قدمی که در راه خدا و بندگان مستضعفش برداشتیم پرچسب بارانمان کردند. حالا هم روزی دست کم ده برچسب داریم دشت می کنیم. ولی بچه ها بدانید حاشا که بچه مسلمان میدان را خالی کند." سپس به خلاصه ای از زندگی ساده و مبارزات و مجاهدت های این شهید گرانقدر اشاره می شود و در ادامه خاطره ای از یک برادر آزاده آمده که چگونه در اسفند سال 62 بعثی ها با شنیدن خبر شهادت حاج همت جشن و پایکوبی برپاکرده بودند و دم گرفته بودند که "إنکسر ظهرالخمینی"(کمر خمینی را شکستیم).
حاجی می گفت:"کربلا رفتن خون می خواهد ..." ای کاش فقط خون می خواست تا کربلایی شد اما امروز باید خون جگر خورد و حدید و سنان طعنه به جان گرفت ... روزگار غریبی است! بیماران روانی و بی توفیق این روزها سخت دچار خود برون فکنی شده اند و کمالات خویش را به ساحت مقدس کسانی که خورشید به روح هوشیار و همت بلندشان غبطه می خورد نسبت می دهند! فیاعجبا عجبا!
... حاجی جان، هیچ عذری به پیشگاه تو و یاران در خون طپیده ات نداریم. از روی "محمدمصطفی" و "محمدمهدی" یتیمت شرمساریم که در طول زندگی دنیوی ات شش بار بیشتر پدرشان را ندیدند. وصیت نامه ات را با این عبارت به پایان بردی که:"مرا به خدا بسپارید" تو را به جان همان بسیجی کم سن و سالی که از دیدن مویه های شبانه اش در یک قبر خاک آلود به گریه افتادی از خدا بخواه تا ما را از ننگ بودن با این دلدادگان و سینه چاکان ظلمتکده غرب، این مظهر غروب حقیقت وارهاند و مثل مهمان تازه از راه رسیده ات از کربلای فکه به مولایمان حسین(ع) بسپرد.
چشم آنانی که به تمسخرگیرندگان فرهنگ خون و جهاد را در این سالیان اخیر همچون دایه گانی دلسوزتر از مادر تر و خشک کردند و به آن ها خط امان دادند تا با فراغ خاطر شهدا و شهیدپروران را به استهزا بگیرند، روشن تر از پیش باد.
باید پرسید چاپ طرح چهره فرمانده دریادل و شهید سپاه اسلام، حاج همت در کنار چنین مطلبی با چنان عنوانی چرا؟!
راستی این بار بهانه تبرئه استهزاکنندگان سلاله همت و نه شخص همت، در نزد محکمه چهار روزه دنیایی چه خواهد بود؟ "اشکال فنی"، "خطای فلان قلمزن" و یا خدا می داند چه بهانه هایی دیگر.
به هر حال ما را جز این نشاید که به پیشگاه خدای همت رو کنیم و زار بزنیم که:"إنّالله و إنّا الیه راجعون".
"جمعی از بسیجیان همسنگر حاج همت"
-----------------------------------------------------------------
این یادداشت به فهرست نوشته های برگزیده در مجله پارسی نامه افزوده شده است.
لینک یادداشت در عمّارنامه - خبرگزاری دانشجو
آنهایی که تا سخن از لبنان و فلسطین به میان می آید فوری یاد فقرا و بیچارگان می افتد، کجایند تا با دیدن این قراردادهای چندصدمیلیونی و میلیاردی مشتی پولبالیست بی اخلاق بی خاصیت لب به اعتراض بگشایند که با این هزینه ها چه معضلاتی را می توان از جامعه و کشور ریشه کن کرد؟!
چگونه با این هزینه های هنگفت می توان بساط کپرنشینی و مدارس دوشیفته را جمع کرد؟!
با چه نسبتی از این هزینه ها می توان مدارس را به سیستم گرمایشی ایمن مجهز کرد و بساط بخاری های ناایمن قدیمی را برچید؟!
چه تعداد بچه یتیم را می توان تا رسیدن به سن بلوغ و خودکفایی کفالت کرد؟!
چه تعداد اشتغال می توان ایجاد کرد؟!
برای چه تعداد زوج بی بضاعت می توان تسهیلات مسکن و جهیزیه فراهم کرد؟!
... کجایند محاسبه گرانی که شتافتن به یاری مظلومان را حتی با صرف هزینه اندک حضور در راهپیمایی و فریاد علیه ظالمان برنمی تابند و از شنیدن اخبار حمایت نظام از آنان دچار ملال می شوند و ژست دلسوزی برای فقرا و محرومان را می گیرند اما در فصل نقل و انتقالات تیم های فوتبال مشتاقانه اخبار مربوط به وضعیت این میلیاردرهای سوداگر پورشه و BMW سوار پرادعا را دنبال می کنند و 90 دقیقه پای بازی آنان و nدقیقه پای بحث کارشناسی پس از مسابقات فوتبال میخکوب می شوند؟!
آیا ندیدند که مجموع مدال آوران المپیک چگونه بی ادعا و متواضعانه با صرف هزینه هایی به مراتب کمتر از یک فوتبالیست درجه چندم برای کشور افتخار آفریدند؟!آیا وقت آن نرسیده که کلیه تشکل ها و جناح های کشور با سلائق گوناگون علیه این افیون خطرناک و فرهنگ سوز فوتبال قیام و اقدام کنند؟!
نامه انجمن های اسلامی دانشجویان دانشگاه های تهران به وزیر ورزش و جوانان:تاسف بار است، حق الزحمه یک فوتبالیست درجه چندم از هزینه مدال آوران المپیکی بیشتر شود
ورزشهای میلیاردی کجا هستند؟ صعود خیرهکننده ایران در المپیک لندن، وقتی ایران بیدار بود
کهکشان فوتبال دروغین بود؛کهکشان یعنی مردان المپیک
فوتبالیست های میلیاردی شرمنده قهرمانان طلایی
المپیک لندن افکارعمومی را از خواب بیدار کرد؛ستارههای میلیاردی فوتبال دیگر محبوبیت ندارند!
-------------------
این یادداشت به فهرست نوشته های برگزیده در مجله پارسی نامه و پیوندهای عمّارنامه افزوده شده است.
لینک یادداشت در پایگاه افسران جوان جنگ نرم
سال 1379 به نشست سالیانه دفتر تحکیم وحدت در خرّم آباد رفته بودم. عنوان اردوی آن سال "پاسداشت اصلاح طلبان دربند" بود. انتخاب این عنوان و ورود افرادی چون سروش و کدیور موجب متشنّج شدن اوضاع شهر شده بود و باعث شد اردوی 6 روزه، 3 روزه به پایان برسد.
در این اردو یک شب کلیپی از سرود " یار دبستانی من" پخش شد؛ تصاویر این کلیپ به گونه ای میکس شده بود که وقتی از "ترکه بیداد و ستم" و "دشت بی فرهنگی ما" می خواند، تصاویری از حاجی بخشی در حال شعار دادن در بین جماعت حزب الله نشان داده می شد و تظاهرکنندگان به منظور اعتراض به رواج فرهنگ منحط غرب در جامعه، آدمکی را به عنوان سمبل بی حجابی و تقلید کورکورانه از فرهنگ بیگانه در دست داشتند.
آری، از نظر این جماعت، حاجی بخشی نماد "ترکه بیداد و ستم" است چون قدر انقلابی را که ترکه بیداد 2500 ساله ستمشاهی را از سر ملّت ایران برداشت، می داند و برای دفع ترکه بیداد و ستم صدامیان همه هستی و فرزندانش را کف دستش می گذارد.
حاجی بخشی نماد "دشت بی فرهنگی ما"ست چون تقلید از فرهنگی که امروز بیش از پیش طشت رسوایی اش بر زمین ریخته بر نمی تابد.
در عوض آنانی را باید پاس داشت که دیروز فرهنگ عاشورا را نماد خشونت طلبی دینی می دانستند و امروز در آغوش آنانی که ترکه بیداد و ستمشان همه مستضعفان عالم را نوازش کرده، از عدم وجود امام زمان(عج) سخن می گویند و فرهنگ مهدویّت را نفی می کنند.
آری، از نظر این منافقان رو سیاه، علم عاشورا و مهدویت نماد "ترکه بیداد و ستم" است و هرکس زیر این علم سینه بزند، نماد "دشت بی فرهنگی ما"ست.
ولی به کوری چشمشان دیدیم در جنگ 33 روزه چگونه همه دنیا هر یک به زبان و لهجه خود همان شعار حاجی بخشی را فریاد می کرد:"ماشاءالله! حزب الله!"
إن شاءالله روزی رجعت می کنی و در صف اصحاب و یاران امام زمان(عج) دوباره با شعار "ماشاءالله! حزب الله!" دل سیاه شب را درمی نوردیم.همین یادداشت در جام نیوز
چندی قبل در دانشگاه امیرکبیر بنر بزرگی از تصویر شهید شهریاری دیدم و فکر کردم که چهره این شهید چقدر شبیه یکی از کارکنان دانشگاه شاهد است.
اخیراً در دانشگاه شاهد دیدم پوستری از این شهید نصب شده است؛ از ایشان خواستم کنار پوستر بایستد تا عکس بیاندازم:
این روزها که شاهد بیداری اسلامی در منطقه هستیم، بیش از پیش یاد سخنان استاد محمد اکرمی می افتم که در اردوی مشهد تابستان 1388 در بهشت رضا(علیه السّلام) بر مزار شهیدان برونسی و فرّودی از رویش بذرهای عاشورا می گفت. بنابراین تصمیم گرفتم فیلم سخنان ایشان را در سایت روشنگری بارگذاری کنم:
لینک مشاهده فیلم در سایت روشنگری
نبرد غیرتی کربلای 5، نبرد پوست و گوشت و خون با تکنولوژی ...
عدم امکان تصرف بصره به دلیل کمبود نیرو در سال 66، بعد از عملیات کربلای 5 اگر صد گردان آماده داشتیم ...
خیلی از این شهدا را حتی خانواده هایشان هم نشناختند ...
این ها بذرهای عاشورا بودند که در عاشورا کاشته شدند و یک روزی به بار نشستند ...
این ها اگر مقاومت نمی کردند، اسراییل امروز پوزه اش به خاک مالیده نمی شد در لبنان و فلسطین ...
امروز به لطف و مدد رسانه ملّی و ده ها جریده ریز و درشت دیگر همه می دانیم آن فوتبالیستی که از رییس جمهور وقت نشان شجاعت گرفت چگونه در بازی با استیل آذین دستور توقف بازی جوانمردانه را به بازیکنان تیمش صادر کرد تا نشان دهد در منطق او شاخص شجاعت در اسلام(أشجع النّاس من غلب هواه) موضوعیت ندارد اما وقتی در برنامه خنده بازار، مصاحبه های سخیف و بی ادبانه اش مورد تمسخر قرار می گیرد یادش می افتد لزوم رعایت اخلاق و ادب اسلامی را به رسانه ملّی گوشزد کند!
همه می دانیم آن فوتبالیست دیگری که کاپ اخلاق گرفت و خادم افتخاری حرم رضوی شد چگونه خبرنگار شیرازی را مورد ضرب و شتم قرار داد، با لگد به صورت تماشاگر اهوازی زد و ... سپس اندکی پس از اعلام محرومیت یک ساله اش، سرمربی تیم استقلال اهواز شد و باز هم رسانه ملّی جمهوری اسلامی - آن هم در شبکه آموزش!- با او گل گفت و گل شنفت که وقتی 12 ساله بود ناهار چه می خورد و چه می پوشید و ...
... اما هنوز بعد از گذشت 24 سال از ماجرای انتشار نامه های تکان دهنده یک نوجوان 17 ساله در نشریه زن روز مورخ 5 اردیبهشت 1366 و قرائت متن کامل این دو نامه توسط شیخ حسین انصاریان در یکی از منبرهای پرمخاطب ایشان در اواخر ماه مبارک رمضان سال 66، هنوز هیچ نام و نشانی(به جز نام های کوچک امین یا امیر) از این اسوه مبارزه با نفس نداریم .
تعداد رسانه هایی که طی دو دهه اخیر به انتشار مجدّد این نامه ها پرداختند شاید به زحمت به تعداد انگشتان یک دست برسد(1) و علی رغم اینکه تا اواخر دهه 60 نوار آن سخنرانی با عنوان"مبارزه با نفس" در همه مراکز عرضه محصولات فرهنگی موجود بود، امروز دیگر هیچ کجا خبری و اثری از این محصول فرهنگی نیست. فضای سایبر را هم که جستجو کردم فقط یکی دو جا فایل های این سخنرانی را پیدا کردم که البته هر چه تلاش کردم قابل دانلود یا قابل اجرا نبودند.
با این وصف فکر می کنید از بین متولّدین دهه های 60 و 70 چند نفر ماجرای یوسف 17 ساله انقلاب را شنیده اند و یا خوانده اند؟
هرچند حضرت یوسف(علیه السّلام) در خانواده نبوّت تربیت شده بود و فتنه زلیخا هم فقط یک بار برایش اتفاق افتاد اما یوسف 17 ساله ما در یک خانواده ای بی دین رشد یافته بود و هر روز که از مدرسه به خانه می آمد روزی 10 ساعت در برابر وسوسه شیطانی دختر خاله اش قرار می گرفت.
این فایل های صوتی را که بارگذاری کردم هرکدام حدود 10 دقیقه شامل سخنرانی شیخ حسین انصاریان در اواخر ماه مبارک رمضان سال 1366 است که در آن پس از ذکر مقدماتی کوتاه، متن نامه های این نوجوان را قرائت می کند:
فایل صوتی قسمت اول، شامل: مقدّمه- ویژگی عارف از نظر حضرت علی(علیه السّلام)
فایل صوتی قسمت دوم، شامل: ادامه مقدّمه- آدرس عارف در قرآن کریم
فایل صوتی قسمت سوم، شامل: شروع قرائت نامه اول- حالا اونایی که میگن نمیشه و وقتی آدم گرفتار شهوت میشه محکوم میشه این دو تا نامه رو عنایت بکنند.
فایل صوتی قسمت چهارم، شامل: ادامه نامه اول(... تنها کارهای دختر خاله ام را در یک جمله خلاصه می کنم:"درخواست از من برای انجام بزرگترین گناه کبیره" ... دوست داشتم در خانواده ای فقیر زندگی می کردم و زشت ترین پسر روی زمین بودم ولی گیر این دختر خاله شیطان صفت نمی افتادم که نمی گذارد تا قبل از ازدواج پاک بمانم...) - شروع قرائت نامه دوم- من متن این دو تا نامه رو خوندم که نوار بشه بعداً همه گوش بدن، این همه دیگه نامه ننویسن هر شب که ما نمیتونیم خودمون رو نگه داریم، چیکار کنیم ... حدود یک هفته بعد از اینکه برای شما نامه ای نوشتم و گفتم خواهر خوانده ام من را ترغیب به گناه کبیره زنا می کند ، شبی در خواب دیدم ...
فایل صوتی قسمت پنجم، شامل: ادامه نامه دوم(من می روم اما بگذار این دختر فاسد بماند ... هیچ گناه کبیره ای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت می کنم. من می روم ولی بگذار پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدّن می کنند بمانند و به افکار غربزده خود ادامه دهند. امیدوارم که به زودی از خواب غفلت بیدار شوند ... قلبم با شنیدن کلمه شهادت تندتر می زند و عطش پایان ناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله می کشد ...)
فایل صوتی قسمت ششم، شامل: در رثای اسوه مبارزه با نفس- مو کز سوته دلانم چون ننالم/مو کز بیحاصلانم چون ننالم/نشتـــه بلبلان با گــل بنـالـند/مو که دور از گلانم چون ننالم
گرچه دم مسیحای امام عزیز بسیاری از این عرفای بی نظیر و کم سن و سال را تربیت کرد که چه بسا با وجود فراهم بودن شرایط گناه و تمتّع از لذّات نفسانی سخیف در خانواده و محیط اطرافشان، یوسف وار به همه این زخارف پشت پا زدند ولی همانطور که "حسین فهمیده" در نبرد با دشمن بیرون به عنوان یک شاخص ایثار و ایمان و شجاعت به خصوص برای نوجوانان مطرح شده است، جا دارد این جوان 17 ساله نیز به عنوان سمبل مبارزه با نفس و دشمن درون به نسل جوان معرفی شود تا شاخصی باشد برای ملاک شجاعت در اسلام(أشجع النّاس من غلب هواه) و معرفی یک انسان طراز جمهوری اسلامی(2) در برابر قهرمانان تقلّبی(3) که فرسنگ ها با این شاخص ها فاصله دارند.
دست اندرکاران آن روز مجله زن روز که نام خانوادگی شهید و حتی نام دبیرستان و مدیر مدرسه را به خاطر حفظ آبروی خانواده اش مخدوش کردند و با توجه به جواب دیرهنگام و سربالا و غیرمتعهدانه ای که به نامه اول این جوان دادند بعید می دانم دغدغه ای در این زمینه داشته باشند.
هنگام دریافت CD آن سخنرانی از مسؤول وقت مرکز فرهنگی گلزار شهدای بهشت زهرا(سلام الله علیها) نیز وقتی از ایشان(آقای جوزی) گله و پیگیری کردم که چرا همّت نمی کنید مزار این شهید مشخص و به زائرین شهدا معرفی شود، در جواب گفت: متأسفانه خانواده اش با ما همکاری نکردند.
فکر می کنم اگر یک مرجعی لیست مشخصات شهدای عملیات کربلای 4 را بررسی کند شاید بتوان مزار این شهید را پیدا کرد. مگر ما چند نفر امیر(4) 17 ساله(یعنی متولد حدود 1348) داریم که در عملیات کربلای 4 و در تاریخ 5 دی 1365 به شهادت رسیده باشد و احتمالاً ساکن تهران و مدفون در بهشت زهرا(سلام الله علیها) باشد؟
اگر هم خانواده ایشان از جمله آن دخترخاله محترم نگران آبرویشان هستند می توانند نام خانوادگی این شهید را از روی سنگ مزارش محو کنند و یا یک نام خانوادگی مستعار برایش انتخاب کنند. ما اصراری به دانستن و شناساندن نام خانوادگی این عزیز نداریم، فقط می خواهیم این دارالشّفا را به نسل جوان و نسل های آینده معرفی کنیم تا مأمن و مأوا و محل توسّل جوانانی باشد که می خواهند در محاصره انواع امواج شیطانی ساطع شده از فضای سایبر، ماهواره، بلوتوث و ... یوسف وار زندگی کنند و پاکدامن بمانند.
دریافت فایل PDF دستخط شهید در مجله زن روز با کیفیت خوب
پی نوشت ها:
1- البته با بررسی که کردم تعداد معدود دیگری از رسانه ها(شامل سایت، وبلاگ، فروم ها و انجمن ها و ...) پس از انتشار این نامه ها در سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی در اسفند ماه 1388 به نقل از این منبع به این موضوع پرداختند.
2- مقام معظم رهبری 14 اردیبهشت 1390 در دیدار هزاران نفر از معلمان سراسر کشور فرمودند: شما میتوانید به معناى حقیقى کلمه، انسان طراز اسلام را به وجود بیاورید؛ میتوانید نیروى انسانى طراز جمهورى اسلامى را به وجود بیاورید؛ این نقش معلم است.
3- در برخی یادداشت های قبلی به نمونه هایی از این قهرمانان تقلبی اشاره کردم: فوتبال و آشغال های خطرناک فرهنگی - اندام نمایی بی شرمانه داخل مسجد
4- شیخ حسین انصاریان در آن سخنرانی نام این شهید را "امین" می خواند. قبلاً هم در موزه گلزار شهدای بهشت زهرا(سلام الله علیها) تصویر نامه های این شهید در مجله زن روز را قاب گرفته بودند و بالای آن تیتر زده بودند: "آیا شهید امین را می شناسید؟" اما سال ها بعد و اخیراً در برخی سایت ها و نشریات دیدم نام ایشان را "امیر" ذکر کرده اند. بالاخره در سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی -که به سختی توانستم تصویر دست خط این شهید را در مجله زن روز بررسی کنم- متوجه شدم به احتمال زیاد نام کوچک این شهید، "امیر" است.
11 اردیبهشت ماه دکتر محسن رضایی در یکی از دانشگاه ها برنامه سخنرانی و پرسش و پاسخ داشت. در ابتدای برنامه مسؤول بسیج دانشجویی از او به عنوان فرمانده 8 سال دفاع مقدس تمجید کرد و در اواخر برنامه هم مسؤول روابط عمومی آن دانشگاه در برابر انتقاداتی که از وی به خاطر عدم موضع گیری شایسته در جریان فتنه 88 می شد، محسن رضایی را به شهید همّت تشبیه کرد و از دانشجویان خواست قدر این شهید همّت زنده را بدانند و احترامش را حفظ کنند و همان تقدّسی را که برای شهید همّت قائلند، برای دکتر محسن رضایی هم قائل شوند! (گرچه سایت رسمی دکتر محسن رضایی و برخی سایت های دیگر این مسؤول را دانشجو نامیدند و نوشتند: یکی از دانشجویان از مقام افرادی همچون محسن رضایی که سالها در جنگ حضور داشتند، قدردانی کرد و رضایی را مثل شهید همّت دانست.)
حالا هرکس به شهید همّت ارادت دارد به وجدان خودش مراجعه کند و جواب این سؤال را بدهد: اگر شهید همت زنده بود، سال 88 علیه فتنه گران می خروشید یا پس از خروش ملّت علیه فتنه گران در 9 دی و درخواست محاکمه سران فتنه، نامه سرگشاده(؟!) خطاب به ولی امرش می نوشت و خواستار مصالحه با فتنه گران می شد؟!
شهید همّت در برابر جریان های انحرافی و التقاطی و توطئه گران علیه نظام اسلامی موضع گیری و تببین داشت یا پس از محرز شدن نفاق و خیانت آن ها، خطاب به ولی امرش - آن هم به صورت سرگشاده - پیشنهاد صلح و سازش با آنان را می داد؟
آری، نسل سوم انقلاب به اندازه کافی عاقل و بالغ هستند و همان اندازه که به شهید همّت ارادت دارند به افرادی هم که امروز در حد و اندازه شهید همّت ظاهر شوند ارادت دارند در غیر این صورت می دانند که طبق فرمایش آن روح خدا، ما بر سر اصول انقلاب با کسی تعارف نداریم.
ما انتظار داشتیم کسی که در دوران 8 سال دفاع مقدس فرمانده سپاه بوده، در طول 8 ماه دفاع مقدس سال 88 نیز در قد و قواره شهید همّت ظاهر شود امّا کسی که در دهه هفتاد مدام از لزوم باز کردن جبهه های جدید فرهنگی سخن می راند، در طول 8 ماه نبرد سنگین سایبری سال 88 کدام جبهه فرهنگی را علیه فتنه گران گشود؟
قبل از سال 88 چقدر سخت بود بپذیریم که سه نفر به مثابه سه رأس مثلث چگونه جام زهر قبول قطعنامه را به امام(ره) تحمیل کردند اما سال 88 دیدیم که فی تقلّب الأحوال علم جواهر الرّجال و هرکدام از این سه نفر به نحوی جوهره حقیقی خود را این بار آشکارا و سرگشاده نشان دادند و ضعف نفس و استعداد خود را در تحمیل گری بروز دادند. یک نفر شد محور شرارت، یک نفر قبل از انتخابات نامه تهدید آمیز بدون سلام خطاب به ولی امرش نوشت و تهدید به برپایی آشوب کرد و دیگری را هم که شرح دادیم چگونه بعد از حماسه میلیونی 9 دی استعداد خود را در تحمیل گری بروز داد و این ملت رشید هم استعداد خود را بروز داد و در عمل اعلام کرد که به قول حسین قدیانی: خامنه ای خمینی دیگر است ولی با این تفاوت که ما دیگر اجازه نمی دهیم به این یکی امام هم جام زهر بنوشانید!
ألسلام علیکما یا أنصار دین اللّه
می خواستم با یک یادداشت به بحث قبلی خاتمه بدهم ولی اینجا باید کات کنم و سلامی عرض کنم به دو شهید گمنام در زمین و مشهور در آسمان که تا لحظاتی دیگر وارد جمع ما می شوند و من علی رغم اینکه هیچ وقت بنا نداشتم در محل کارم وبلاگم را به روز کنم از وقت مأموریتی که برای استقبال از این دو شهید دارم گذاشتم تا در اینجا به آن ها خیر مقدم بگویم.
دو شهید گمنام 19 و 24 ساله وارد دانشگاه شاهد می شوند و دانشجویانی که اغلب بین 19 الی 24 سال سن دارند حدود دو هفته است با ذوق و شوق روزافزونی در حال آماده کردن دانشگاه برای استقبال و میزبانی از آن ها و تششیع و به خاک سپاری شان هستند.
یادم میاد سال 1367 چه ذوق و شوقی داشتم وقتی قرار بود مسجد محل را آماده استقبال از شهیدی کنم که با آمدنش تولدی دوباره را برایم رقم زد(اکنون در همین لحظه شهدا وارد سازمان مرکزی دانشگاه شدند). آن روز نواری از روضه خوانی حاج صادق آهنگران از بلندگوی مسجد پخش کردیم که با صوتی حزین می خواند: "نوشته بر تن گل های پر پر/ شهیدان زنده اند الله اکبر". به محض رسیدن آمبولانس حامل پیکر مطهر شهید، بچه های مسجد - که تا لحضاتی قبل با هم می گفتیم و می خندیدیم - هر کدام گوشه و کنار با قامتی خمیده اشکشان سرازیر شد و من با دیدن این صحنه سر جایم میخکوب شده بودم تا اینکه خانواده شهید هم از راه رسیدند. تا لحظاتی امکان بلند کردن تابوت از خانواده شهید سلب شد. یکی فریاد می زد یا حسین! یکی ناله می زد آخ قلبم! و دیگری ضجّه می زد کمرم شکست! ... بالاخره با هر زحمتی بود تابوت شهید را بلند کردند و در حالی که آن را در حیاط مسجد می گرداندند نگاهم به صحنه تشییع تابوت شهید بود و گوشم به بلندگوی مسجد: "اگر غم چنگ زد بر تار و پودم/ ز مأموریتم غافل نبودم" سپس حاج صادق آهنگران ضمن روضه خوانی ادامه می داد: "مادره آمده بر مزار فرزندش می گوید عزیزم دلم برای تو می سوزد ولی پیام تو را رساندم. ولی هر کجا رفتم از آرمان و اهداف تو صحبت کردم تا شاید از من راضی باشی" ... و من تا بهشت زهرا(سلام الله علیها) در کابین عقب آمبولانس کنار تابوت شهید به مأموریتم فکر می کردم و اکنون بعد 22 سال گرچه تابوت هایی که می آورند سبک تر شده اند اما مأموریت ها سنگین تر شده.
روزگاری در دهه پر رنج و مرارت 70 مأموریت داشتیم که نگذاریم راه و رسم این شهدا و فرهنگ جهاد و ایثار و شهادت به بهانه توسعه و سازندگی و شکوفایی اقتصادی به فراموشی سپرده شود و باید با سیاست شهید زدایی لیبرال مسلکان سکولار مبارزه می کردیم و امروز نسل جدید مأموریت دارد در لبیک به فرامین رهبری با نهضت تولید علم و جنبش نرم افزاری در همه عرصه های فرهنگ و اقتصاد و سیاست و علوم رایج، دستورات الهی را حاکم کند و به جنگ با سایه شوم حاکمیت سکولاریسم در همه این عرصه ها برود.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
درباره خودم
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک