بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 207
چه ساده و خوش خیال بودم که به احترام دوستان طالب گفتگو، پرداختن به مسائل روز و مباحث جدید را رها کردم و مجدداً به یک بحث تکراری و قدیمی(و در عین حال ریشه اختلافات ما با برخی دوستان) وارد شدم. دوستانی که مرتب بر اساس شایعات و اخبار دروغ سایت های کلمه و جرس و امثالهم یا برایم پیامک می فرستادند و یا کامنت می گذاشتند. من هم به یکی از این دوستان پیشنهاد دادم درباره ادعای تقلب در انتخابات بحث کنیم ولی وقتی سر فرصت 4 سؤال ساده را در یادداشت "جز درباره تقلب بحث نمی کنم" مطرح کردم جوابی مرتبط با سؤال هایم دریافت نکردم. پس از آن هم به سبک خودشان در یادداشت "آهای مدعیان گفتگو! نقاب هایتان را بردارید و پاسخ دهید" بر سؤالاتم تأکید کردم ولی تا به امروز حتی یک کامنت هم از آن ها که سیل کامنت های طولانی شان را در انعکاس اراجیف سایت هایی چون جرس و کلمه به سویم گسیل می داشتند دریافت نکردم. حالا اگر فقط یک مخاطب اینچنینی داشتم می گفتم فعلاً مشغله دارد ولی ...
آری، این ها همیشه وقتی یک بحث جدی و اساسی و ریشه ای را مطرح می کنیم چنان سکوت می کنند که گویا اصلاً چیزی نشنیده اند و نخواندند. حال که اینطور شد بحثی را در اینجا درباره مدیریت موفق(!) جناب مهندس موسوی در زمان جنگ می آورم که بی ارتباط با هفته دفاع مقدس هم نیست. من این بحث را همان اوائل کاندیداتوری آقای موسوی و داغ شدن بحث های انتخاباتی در یک گروه دانشجویی حامی موسوی مطرح کردم و علی رغم فعالیت های بی وقفه و عکس العمل های سریع آنان و سیل ایمیل های روشنگرانه شان، احدی از آن ها کوچکترین عکس العملی به ایمیل من نشان ندادند و کوچکترین دفاعی از کاندیدای مورد علاقه شان به عمل نیاوردند. بی خود نیست وقتی جناب مهندس موسوی تهدید به افشای ناگفته هایش از دوران دفاع مقدس می کند، سرلشگر فیروزآبادی می گوید: "موسوی حرفی برای گفتن ندارد ... آقای موسوی چیزی به عنوان طلبکاری از جنگ ندارد که بخواهد بگوید". حالا می فهمم وقتی خود مهندس حرفی برای گفتن ندارد دیگی حامیانش چه جوابی داشتند به ایمیل من بدهند؟
و اما ایمیل بی جواب من: "... نمی خواستم وارد این مبحث بشم چون بعضیا که تعصب دارن عصبانی میشن ... ما یه معلم رزمنده داریم که هر وقت یاد مدیریت زمان جنگ میفته از دست مسؤولین وقت دردش می گیره و در عین حال میبینه موقعیت برای طرح مطالباتش از مسؤولین آن زمان فراهم نیست. ولی حالا که این بحث ها در گرفته احتمالاً میخواد یه برنامه ای برای روشنگری ترتیب بده
هفته گذشته که بعد برنامه هفتگیمون بحث می کردیم یکی از شاگرداش می گفت من از هر کی می پرسم مردم همه از مدیریت نخست وزیر وقت در زمان جنگ راضی بودن
ایشان جواب داد: بله باید هم راضی باشن چون شکمشون سیر بود. ولی برای چی باید گلوله خمپاره و بمب و موشک سر من بچه رزمنده بیاد و من سنگر بتونی نداشته باشم از خودم محافظت کنم؟ این مدیر موفق زمان جنگ جواب بده در آن شرایط سیمان و فولاد این مملکت در بازار آزاد چه می کرد؟ عراق کل سیمان و فولاد کارخونه هاشو اول میومد توی جبهه هاش خالی می کرد بعد میداد دست مردم، برای همین سنگرهای بتونی فراوانی داشتند و تلفاتشون کمتر بود
در جبهه ها ما نیاز شدید به وانت نیسان داشتیم ولی وزیر صنایع سنگین(بهزاد نبوی) میومد هرچی پیکان و وانت نیسان بود بین مردم با قیمت کم قرعه کشی می کرد
در سرمای زیر 26 درجه جبهه های غرب پتوهایی داشتیم که جلو آفتاب می گرفتیم آن طرفش معلوم بود. میومدند پتوی میلک وارد می کردند و با قرعه کشی دست مردم می دادند. اگر فقط 25هزار تا از این پتوها رو به ما می دادند مشکلمون حل بود و توی جبهه های غرب از سرما یخ نمی کردیم
امام گفت اگر این جنگ 20 سال هم طول بکشه ما تا آخر ایستاده ایم. اگر مدیر موفقی بودند طوری بودجه مملکت رو تنظیم می کردند که تا 20 سال کفاف مخارج جنگ رو بده ولی این مدیر موفق 2 سال بعد به امام نامه نوشت که ما دیگه پول نداریم بجنگیم؟ چرا؟ چون پول ها رو خرج جنگ کرده بودند؟ نخیر. مثلاً سیگار وینستون رو از آمریکا میووردند سوییس به نام بهمن بسته بندی می شد و با دفترچه به هر خانواری 5 بسته سیگار می دادن. در حالی که آن شرایط بهترین شرایط برای ترک دادن مردم بود. مردمی هم که سیگاری نبودند سهمیشون رو آزاد می فروختند.
هیچ جای دنیا زمان جنگ نمیان بودجه مملکت رو بریزند توی شکم مردم که رزمنده ها سالی یک بار بیشتر نتوانند عملیات کنند!!!! بعد آزادی خرمشهر ما راحت می تونستیم وارد بصره بشیم و با سیلی سخت به متجاوز پشیمونش کنیم و تکلیف جنگ رو همون سال های اولیه یکسره کنیم ولی به دلیل همین مدیریت های غلط پول نداشتینم عملیات کنیم
امام گفت جنگ در رأس امور است و رییس جمهور وقت هم اعتقاد داشت مثل همه کشورهای دنیا در زمان جنگ، باید اقتصاد ما جنگی باشد ولی آن ها شکم مردم را در اولویت قرار دادند و برای همین هم جنگ ما 8 سال طول کشید و با فرسایشی شدن جنگ حوصله مردم هم سر رفت در حالی که با مدیریت صحیح اقتصادی همون سال های اولیه پس از فتح خرمشهر می تونستیم با ضربه های پی در پی به پیکر متجاوز، تکلیف جنگ رو یکسره کنیم.
می خواستند شکم مردم رو پر کنند تا هیچ کس ناراضی نباشه ولی آن بخش مردم همیشه ناراضی که دنبال جلب رضایتشان بودند، بعضاً مرغ کوپنیشون رو می خوردند و فحششون رو هم به نظام می دادند(نمونش پدربزرگ مرحوم خودم که زندگیش حسابی تأمین بود و مرغ کوپنی دولت رو می خورد و وقتی هم بمب و موشک صدام میومد به امام فحش می داد!!!!!!!). بگذریم. ای کاش باز هم در سکوت به سر می بردند تا سکوت ما را هم نمی شکستند و همواره با سلام و صلوات از آن ها یاد می کردیم"
قابل ذکر است در سال جاری به مناسبت سالروز پذیرش قطعنامه 598، سخنان مفصل تر این معلم رزمنده(استاد محمد اکرمی) درباره ناگفته های دوران دفاع مقدس تحت عنوان "نگاه یک رزمنده به قطعنامه 598" در ویژه نامه روزنامه ایران(راز جام زهر) منتشر شده است.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
درباره خودم
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک