بازدید امروز : 50
بازدید دیروز : 30
پیش نشست میگذارند با عنوان حکمرانی در مکتب شهید سلیمانی.
هیچ حرفی هم ندارند بزنند جز یک مشت حرفهای بدیهی و کلیشهای و تکراری که آدم را یاد این ضربالمثل میاندازد:
«از کرامات شیخ ما چه عجب/ پنجه را باز نمود و گفت وجب.
از کرامات دیگرش این است/ شیره را خورد و گفت شیرین است.
یک کرامات دیگر هم دارد/ ابر را دید و گفت می بارد.
زن نو را عروس می گویند/مرغ نر را خروس می گویند.
آنچه در جوی می رود آب است/ آنچه در چشم می رود خواب است».
اساتید در این نشست میگویند که حاجقاسم اخلاص داشت، صداقت داشت، شجاعت داشت و ... و حیف که در این فرصت کوتاه فرصت نداریم روی تک تک این موارد بحث کنیم!
حضرات ظاهراً حرفی برای گفتن ندارند، کمبود وقت را بهانه کردهاند.
اگر به اندازه آسفالتی که اجازه نمیدهید ماشین سنگین (اتوبوس ایاب و ذهاب کارکنان) از روی آن رد شود تا مبادا آسیب ببیند، نگران زیرمجموعهتان بودید، ما باور میکردیم که درکی از حکمرانی در مکتب حاجقاسم دارید.
همین چندی قبل 4-3 صفحه نامه نوشته بودم در نقد طرز حکمرانی برخی مدیران همین مجموعه، رئیس مجموعه گفت "وقت نمیکنم بخوانم، بدهید به مشاورم"؛ مشاورش هم گفت "زیاد نوشتی، یک صفحه بنویس ببینم چی میخوای". آخر سر در یک صفحه خلاصه کردم و تقدیم کردم، بدون هیچ بازخوردی!
بگذریم؛ خبرنگاری 10 روز در منطقه سیلزده خوزستان منتظر حاجقاسم بود تا بلکه بتواند از او مصاحبهای بگیرد و زمانی که این فرصت برایش مهیا شد، حاجقاسم گفت که من مصاحبه نمیکنم و خبرنگار هم حسابی ضدحال خورد.
حاجقاسم پس از آن 3 بار در موقعیتهای مختلف تلاش کرد ناراحی را از دل آن خبرنگار در بیاورد و با اصرار تأکید کرد "دخترم از دست من ناراحت نشی"؛ و حتی 3 عدد انگشتر هم به آن خبرنگار هدیه داد تا بلکه ناراحتی را از دلش در بیاورد و آخرسر هم تن به مصاحبه داد (*).
این است آیین حکمرانی و مردمداری در مکتب شهید سلیمانی.
پی نوشت:
*- برنامه یاد باران - روایت اول: مصاحبه اشک - 10 دی 1401
شدیم از زمانه ز یاران خجل
ز گُلهایمان دیده باران خجل
حرم زخمی و شد کبوتر شهید
شدیم از کبوتر به قرآن خجل
در آغوش مادر از آن کودکی
که غلطیده در خون فراوان خجل
گرفتند چادر ز ناموس ما
شدیم از نگاه شهیدان خجل
سخن باز از چادر آمد میان
بیا تا بگیریم ز مادر نشان
به در ضربه با پای ننگین زدند
به گُل لطمه با دست سنگین زدند
و مادر توان را ز کف داده بود
ولی چادر از سر نیافتاده بود
به چادر ز نامحرمان رو گرفت
در آن دم که ضربت به بازو گرفت
گزیدهای از مداحی حاجصادق آهنگران
مراسم چهلم شهدای شاهچراغ
16 آذر 1401
«طوری رفتار کنید که در شان یک مسؤول و یک فرمانده است.
آنطور رفتار کنید که برادرتان درک کند واقعاً شما دلسوزش هستید.»*
من یک مسؤول واقعاً دلسوز میشناسم که برای حاجقاسم سلیمانی مراسم یادبود برگزار میکند، به شهداء اداء احترام میکند، هر سال اربعین به کربلا میرود و ...
من حالا واقعاً درک میکنم که چقدر دلسوزم است.
آخرین دلسوزیاش برای من این بوده که به تلافی شکایتی که نزد یکی از مراجع قانونی نسبت به یکی از تصمیماتش طرح کردم، دستور داده تمامی مزایایی که جزو اختیاراتش است، از من سلب شود.
در ماه مبارک رمضان که ماه رسیدگی به زیردستان در سیره بزرگان دینی ماست، کمکهزینهای که برای ماه روزهداری به بنکارت همه کارکنان واریز کردند، به من ندادند و من وقتی بنکارت را در اختیار خانوادهام قرار دادم و آنها هنگام خرید یک جاروی توالت در مغازه کنف شدند، متوجه خالی بودن موجودی حساب بنکارتم شدم و پس از پاسکاری شدن بین واحدهای مختلف اداره، از عمق دلسوزی آن مسؤول محترم نسبت به خودم باخبر شدم. ادامه مطلب...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
درباره خودم
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک