بازدید امروز : 35
بازدید دیروز : 17
شب های قدر که قرآن به سر می گیریم، اکثر مداحان و علما ابتدا به تفصیل به ذکر مصائب امام علی و حسنین(علیهم السّلام) و حضرت زهرا(سلام الله علیها) می پردازند.
سپس به سرعت ادامه می دهند:بعلیّ ابن الحسین، بمحمّد ابن علی، بجعفر ابن محمّد ... تا بعلیٍ ابن موسی می رسند و یک «آی قربون کبوترای حرمت» و «قربون گنبد طلات» و ... می گویند و سپس باز به سرعت بمحمّد ابن علیٍ، بعلیّ ابن محمّد ... تا بالاخره بالحجّة و دعا برای ظهور حضرت و به این ترتیب مراسم قرآن به سر گرفتن به پایان می رسد!
اما در این شب ها فقط قرار نیست با ذکر مصائب و توسل به اهل بیت(علیهم السّلام) گناهانمان بخشیده شود(شبیه تفکّر مسیحیّت که اعتقاد دارد مسیح به صلیب کشیده شد تا کفّاره گناهان مسیحیان باشد)، بلکه قرار است از این خاندان کرامت، درس زندگی و سرمشق برای یک سال دیگر عمرمان بگیریم.
حضرت زهرا(سلام الله) را فقط در بستر بیماری و درد پهلو خلاصه نکنیم؛ امام علی(علیه السّلام) را فقط با فرق شکافته در حال قربون صدقه رفتن سر فرزندانش تجسّم نکنیم؛ امام حسن(علیه السّلام) را فقط با چهره زرد ناشی از زهر حلائل نشناسیم و امام حسین(علیه السّلام) را فقط با بدن تکّه تکّه ترسیم نکنیم که تنها برای دردهای جسمی و عاطفی اش در روز عاشورا ناله کنیم.
چه خوب است علماء و مداحان در همین فاصله کوتاه قرآن به سر گرفتن و نام این 14 ذات مقدس را بر زبان راندن، به الگوهایی که می شود از آن ها برای زندگی گرفت و برخی نکات اخلاقی و اعتقادی از سیره و سخنان و ادعیه وارد شده از این بزرگواران نیز اشاره کنند: ادامه مطلب...
به بهانه لیالی قدر
علمای اخلاق در شب های قدر به ما آموخته اند که از کسانی که در حق شما جفایی کرده اند بگذرید تا خدا هم از خطاها و گناهان شما بگذرد.
در واقع این نه به معنی ظلم پذیری و رضایت به جری شدن جفاکاران، بلکه به معنی مناعت طبع شماست که در قبال جفای آنان در حق شما، نه توقع داشته باشید که حسناتشان در پرونده تان ثبت شود و نه اینکه سیّئات شما در نامه عمل آنان منظور شود.
با خدا معامله می کنیم، از حق خود می گذریم و آن ها را به خدا وا می گذاریم تا خدا هم از جرم و خطای ما درگذرد؛ حال خداوند متعال یا هدایتشان می کند و یا خود به سزای اعمالشان می رسد.
از ساده ترین و ابتدایی ترین اصول اخلاقی آن است که عذر دیگران را بپذیریم تا خدا هم عذر ما را در گناهان و خطاهایمان بگذرد.
امیر مؤمنان، علی(علیه السّلام) در این باره می فرمایند:
اقبَلْ مِن مُتَنَصِّلٍ عُذرا ، صادِقا کانَ أو کاذِبا فتَنالَکَ الشَّفاعَةُ
عذرخواهی را بپذیر اگر چه به دروغ باشد.(1)
اقبَلْ عُذرَ أخیکَ ، و إن لَم یَکُن لَهُ عُذرٌ فَالتَمِسْ لَهُ عُذرا
عذر برادر دینی خود را بپذیر و اگر عذری ندارد برایش عذری بتراش(2)
أعظَمُ الوِزرِ مَنعُ قَبولِ العُذرِ
بزرگترین گناه، نپذیرفتن عذر است.(3)
حال جای تعجّب از کسانی است که استاد اخلاق دعوت می کنند و پای سخنانش دست به سینه می نشینند، امّا بدیهی ترین اصول اخلاقی را رعایت نمی کنند و در هر مرحله که عذر می آوریم متوجّه ارتباط فلان مطلب گُنگ و مُبهم با توهین نسبت به مدیریت فلان مجموعه نشدیم، باز هم نزد مراجع بالاتر طرح اتّهام می کنند.
چرا که وقتی بنا باشد حقِ ّ هیچگونه اظهار نظر و نقدی به رسمیّت شناخته نشود و علیه هر منتقدی به صرف طرح یک نقد ساده و نامحسوس و غیرجنجالی، از طرق دیگری غیر از موضوع انتقاد، پرونده سازی شود، دیگر اخلاق کیلویی چند؟!
سال سوّم راهنمایی، مدیر مدرسه ای داشتیم که محیط تعلیم و تربیت را تبدیل به شکنجه گاهی کرده بود و با کوچکترین خطایی به #بی_رحمانه_ترین_شکل_ممکن برخورد می کرد.
یک بار سر کلاس که برای وضو گرفتن آستین هایش را بالا می زد، گفت: «من هر بار که آستینم را بالا می زنم برای عبادت است؛ یا می خواهم وضو بگیرم یا می خواهم دانش آموزی را تنبیه کنم»!
حالا شما هم آستینتان را بالا بزنید و به هر نحو ممکن پرونده سازی کنید!
شب زنده داری کنید و زیرآب بزنید!
برای امام علی(علیه السّلام) عزاداری کنید و سخنانش را به هیچ بگیرید!
استاد اخلاق دعوت کنید و بی اخلاقی کنید!
در این شب های عزیز، شما را به صاحبان همان ارزش هایی که سنگشان را سینه می زنید وا می گذاریم.
«أعاذنا اللّه من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا»
پی نوشت ها:
1- وسائل الشّیعه، جلد 8، صفحه 553
2-بحار الأنوار ، ج 74 ، ص 165
3- غرر الحکم، 3004
دکتر کوشکی امشب در برنامه «جهان آرا» می گفت که در پی راهنمایی های حضرت امام(ره)، شهید لاجوردی اصرار داشت به توبه منافقینی که چه بسا تروریست بودند و با صدام همکاری کرده بودند و سعی می کرد تا آن ها را به آغوش انقلاب برگرداند و خیلی ها هم با تلاش های آن شهید، توبه کردند و آزاد شدند.
حال جای تعجب است که در دهه چهارم انقلاب - که باید دهه تکامل آن باشد- بعضی ها دم از انقلابی گری می زنند و به واسطه برنتابیدن هرگونه نقد و نظری، سوءتفاهمات کوچک را بزرگ می کنند، هیچ عذری را نمی پذیرند و به هر شکل ممکن با پرونده سازی و زیرآب زنی، سعی در بیرون راندن افراد از آغوش انقلاب دارند.
یک وقت به تعبیر مقام معظم رهبری، دشمن سعی می کند مردم را از نظام اسلامی دلسرد و مأیوس کند؛ و یک وقت هم چه بسا دوستی منتسب به نظام اسلامی، ناخواسته چنین کند که «أعاذنا اللّه من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا»
رنجنامه های دهه هفتاد/26
از حسینیه حاج همّت تا هیأت طلافروشان(درد دل مکتوب یکی از بسیجیان اکیپ تفحّص)/1
بسم الله الرحمن الرحیم
دوست و برادرم، آقای ... سلام
بنده نه اهل قلم و نگارش هستم و نه اصلاً با نامه نویسی و این جور کارها، میانه خوبی داشته ام
نه عزیز، والله مشوق من برای سیاه کردن این کاغذها فقط به این دلیل است که فکر کردم این چند خط دردل، اگر توی این سینه تنگ بماند خفه ام می کند؛ برای همین این چند خط را خطاب به شما می نویسم که فکر می کنم درد کشیده ای.
بنده در پادگان تهران، لشکر 27 حضرت رسول(ص) مشغول خدمت بودم و وقتی اعلام کردند برای گروه تفحّص احتیاج به راننده آمبولانس دارند، داوطلب شدم و اینطور بود که دست روزگار، ما را به پادگان سردار غریب دو کوهه، «حاج احمد متوسلیان» رساند ...
برادر جان! هیچ میدانی که دو کوهه الان در معرض ویرانی کامل است؟
حتماً می دانی علی رغم تأکیدات صریح «آقا» برای حفظ دو کوهه، به عنوان میراث فرهنگی دوران دفاع مقدّس و با وجود اوامر مکرّر فرماندهی محترم لشکر -حاج اقا کوثری - که باید دو کوهه را برای زیارت خانواده های شهدا، جانبازان و رزمندگانِ لشکر حتی از دوران جنگ هم آبادتر نگه داریم، این پادگان(یا به قول شما در مقالات خودتان «دروازه عشق آباد جبهه») روز به روز و ویران تر و درهم شکسته تر می شود!
کندوهای دو کوهه، همان ساختمان های سیمانی پنج طبقه که مأمن شهدای لشکر در طول 8 سال جنگ بودند، حالا از خرابه های تخت جمشید، داغان تر هستند.
باز خوش به حال خرابه های کاخ شاهان هخامنشی که هزار تا غمخوار از سازمان حفظ میراث فرهنگی گرفته تا وزارت ارشاد و سازمان جهانگردی و... دارند، اما دو کوهه چه؟! ظاهراً هیچکس در غم آن نیست.
آخر اگر دو کوهه با غفلت ما از این هم که هست ویرانه تر شود و از دست برود، چطور خواهیم توانست به نسل به قول تو «انقلاب و جنگ ندیده» جوان کشور نشان بدهیم که منزلگاه پرستوهای عاشق و آخرین قدمگاه شهیدان آن 8 سال دفاع مقدس، چگونه جایی بوده است؟!
بلی، این است وضع دو کوهه ...
ادامه دارد
مقدمه:نامه ای با مُرَکّب آتش
امام خمینی(ره) ابتدا طاغوت درون خود را سرنگون کرد، سپس توانست طاغوت پهلوی را سرنگون کند.
امام اول با استکبار درون خود درافتاد سپس توانست با مستکبرین عالم در افتد و با قاطعیت اعلام کند:«آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند»
امام اول بت نفس خود را شکست، سپس توانست علیه بت های جاهلیّت مدرن تبر بردارد.
امام از پسِ نوشتنِ کتاب های «سرّالصّلاة»، «شرح حدیث جنود عقل و جهل»، «شرح چهل حدیث» و...، علیه استبداد خروشید، نقشه های استعمار را بر ملا ساخت، فریاد برائت سر داد و پیام استقامت صادر کرد.
لذا معلمی چون استاد محمد اکرمی، به عنوان شاگرد مکتب خمینی(ره) در ابتدای شکل گیری هر جمعی از جوانان انقلابی، ابتدا کتاب «شرح چهل حدیث» امام خمینی(ره) را محور بحث قرار می دهد تا کسی بدون توجّه به خودسازی و مراقبت از نفس، داعیه دار اداره جامعه و متولی هدایت دیگران نشود و به نام انقلابی گری و به کام اغراض نفسانی خود، آبروی جبهه انقلاب را نبرد.
کسانی که خود را فدایی ولایت می نامند و جبهه خودی را طرد می کنند، کسانی که خود را ذوب در ولایت می نمایانند و به روش طاغوتی رفتار می کنند، کسانی که خود را ارزشی می دانند و ارزشی برای زیردستان خود قائل نیستند، کسانی که از امام دم می زنند و بر خلاف مشی امام -که نقد و حتی تخطئه را یک هدیه الهی می دانست- حقِّ هیچ نقد و اظهار نظری را برای رعیّت خود به رسمیّت نمی شناسند و ...، حنایشان نزد شاگردان مکتب خمینی(ره) رنگی نداشته و ندارد، گرچه لباس تنشان در کنار لباس امام روی یک بند خشک شده باشد.
می پرسند «آیا می دانید دلمان برای همه ی مظلومان دنیا می سوزد، الّا مظلومان میهن خودمان ...؟ »
در پاسخ، می پرسیم:
آیا می دانید چونکه صد آید، نود هم نزد ماست؟
آیا می دانید کسانی که بیشتر برای مظلومان دنیا دلشان می سوزد، بیشتر به محرومان میهن خودمان خدمت می کنند؟
آیا می دانید کسانی که دلشان برای مظلومان دنیا نمی سوزد، کمترین خروش را علیه بی عدالتی(نجومی بگیران، قرارداد های میلیاردی پولبالیست ها و بازیگران و...) دارند؟
آیا می دانید دشمنِ دشمنِ ما دوستِ ماست؟!
آیا می دانید اگر دلمان برای دوستانمان نسوزد، آن ها نمی توانند سد راه ناامنی برای هم میهنان خودمان شوند؟
آیا می دانید هزینه کردن برای یک عده چریک در فراتر از مرزهایمان، به مراتب کمتر از دفع شرّ دشمنان میهن در لب مرزهاست؟
آیا می دانید هزینه بودجه دفاعی کشور از هزینه بودجه های رفاهی و خدماتی برای هم میهنان خودمان، جدا و به مراتب کمتر از آن است؟
آیا می دانید بی عرضگی کسانی که وظیفه تأمین رفاه و آسایش هم میهنان خودمان را دارند، موجب این فرافکنی ها و طعنه به نیروهای دفاعی کشور است؟
آیا می دانید نیروهای نظامی و دفاعی کشور حاضرند با همان بودجه کمتر دفاعی، جایشان را با این مدعیان عوض کنند و عهده دار تأمین رفاه و آسایش هم میهنان خودمان شوند، به شرط آنکه این مدعیان معترض، از عهده تأمین امنیت کشور برآیند؟
آیا می دانید این مدعیان حمایت از مظلومان میهن خودمان، هیچ کارنامه و سابقه قابل ارائه ای در دفاع از کشور ندارند و بلکه هیچ شهیدی در این راه ندادند؟
آیا می دانید حضرت امیر(علیه السلام) می فرمایند «ذلیل نشد مگر ملتی که در خانه خودش با دشمنش بجنگد» (1)؟
آیا می دانید وصیّت مولای همه مظلومان آن است که «دشمنِ ظالم و یاورِ مظلوم باشید» (2) و هیچ محدوه جغرافیایی هم تعیین نکردند؟
آیا می دانید «هر که صبح کند و به امور مسلمین همت نگمارد، از آنها نـیـست؛ و هر که بشنود مردى فریاد مى زند "مسلمان ها! به دادم برسید" و جوابش نگوید مسلمان نیست»؟(3(
آیا دانید قرآن کریم نهیب می زند «شما را چه شده است؟! چرا در راه خدا و نجات بیچارگان از زن و مرد و کودک که می گویند "بارالها، ما را از این سرزمین که مردمش همه ستمگرند، بیرون کن و نجات بده و از ناحیه خود برای ما سرپرستی بفرست و یا از جانب خود مدد کاری برای ما روانه کن" پیکارنمی کنید؟»(4)؟
آیا می دانید «بنی آدم اعضای یکدیگرند/که در آفرینش ز یک گوهرند/چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار»(5)؟!
آیا می دانید «تو کز محنت دیگران بی غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی»(6)؟!
پی نوشت ها:
1-نهج ابلاغه، خطبه 27: « فَوَاللَّهِ مَا غُزِیَ قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا»
2-نهج ابلاغه، نامه 47: «کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً»
3-اصول کافى، جلد3، صفحه 239 روایت 5، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله): «مَنْ اَصْبَحَ و لم یَهْتَمُّ بِاُمورِ الْمُسْلِمینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلاً یُنادى یا لِلْمُسْلِمینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ»
4-سوره نساء، آیه 75: «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیراً»
5-گلستان سعدی(علیه الرّحمه)، باب اول، حکایت دهم
6-همان
خاتمی در همایش تبلیغاتی هشتمین دوره ریاست جمهوری سال 1380 در ورزشگاه شهید شیرودی توصیه هایی داشت که همانند شعار دروغین "زنده باد مخالف من" او، در سال های پس از 84 و 88 پس از رأی آوردن فرد دیگری که مورد نظرشان نبود از سوی هوادارانش به هیچ انگاشته شد.
آن روز چون سیدمحمد خاتمی کاندید ریاست جمهوری بود، این سخنرانی اش از صدا و سیما پخش نشد و آن ایام رسم نبود مثل این روزها گزیده هایی از تجمعات تبلیغاتی کاندیداها از رسانه ملی پخش شود.
اما چون آن ایام از طرف دانشگاه محل تحصیلم در بعضی همایش های دفتر تحکیم وحدت شرکت می کردم، فیلم کامل این مراسم را در یکی از تجمعاتشان در جماران در اختیارمان قرار دادند که در سال 1390 به مناسبتی این قسمت از سخنان وی را برای اولین بار در فضای مجازی منتشر کردم(*)
حالا باز هم این بریده فیلم را تقدیم می کنم تا هوادارانش در شنبه پس از انتخابات از سنگ اندازی علیه رأی مردم خودداری کنند:
«... بسیار خوب! آنچه مهم است این است که این ملّت پیروز شود. امروز هرکس بهتر و تواناتر می تواند خواست این ملّت را برآورد، بسم اللّه! به صحنه بیاید و رأی مردم را بگیرد و آنگاه همه موظف باشند به آن کسی که مردم به او رأی دادند تمکین کنند. نمی توان دم از مردم زد و در برابر رأی مردم سنگ اندازی کرد.»
پی نوشت: سخنان 10 سال قبل خاتمی / منتشر شده در خرداد ماه سال 1380
رنجنامه های دهه هفتاد/25
از حسینیه حاج همّت تا هیأت طلافروشان(درد دل مکتوب یکی از بسیجیان اکیپ تفحّص)/ مقدمه
به جای مقدمه
هنوز یک هفته از مراجعت حقیر از آخرین سفر تفحص به تهران نگذشته بود که نامه ای از دو کوهه به دستم رسید.
نامه که چه عرض شود، تو گویی با مُرَکّب آتش آن را نوشته بودند که به قول آن بسیجی سلحشور، از توی پاکت در نیامده، سخت دست و بال آدم را می سوزاند!
خدا می داند بارها و بارها این نامه را خوانده ام و خون گریسته ام، نه اینکه حقیر خیلی نازکدل و رمانتیک ماب(!) باشم و نه هم اینکه از این طرز دردل های مکتوب، اولین بار است که به دستم می رسد.
نه! لکن نمی دانم چه رمز و راز غریبی در تک تک عبارات آن هست، که هست و نیست هر صاحب دلی را به آتش می کشد.
مدت ها با خودم کلنجار رفتم تا از سپردن آن به دست نشر خودداری کنم و بر این عهد، استوار بودم تا اینکه ...
نصفه نیمه های شب در «معراج شهدا» دو تابوت چوبینِ پرچم پوش را برایمان از فکه آوردند.
بلی، پیکرهای خونین دو دلاور مظلوم اکیپ تفحص، سعید شاهدی» و «محمود غلامی» را می گویم!
این بود که دیگر قید تردیدها را زدم و این نامه، یا بهتر بگویم دردنامه را از محاق خودسانسوری(!) بیرون کشیدم.
اگر سیاق نگارش آن کمی خام به نظر می رسد، چه باک، که حرف آب و گل نیست و حرف دل است و حالا وقت چاپ آن فرا رسیده.
علی الخصوصی که «آقا» در فرمایشات خود به مناسبت «سوم شعبان» حجت را بر همه ما تمام فرمود.(*)
منبع: نشریه صبح/ شماره 39/حسین بهزاد
پی نوشت:
*- 5 دی ماه 1374/ بیانات در دیدار جمعی از پاسداران/ اهّم موضوعات طرح شده: عبرتهای انقلاب، عبرتهای عاشورا، آراستگی به فضائل اخلاقی، امر به معروف و نهی از منکر، عزّت ملی؛ محاصره اقتصادی، سرنوشت امت اسلامی و مقاومت اسلامی
حق گویی، شاخص فراموش شده از انقلابی گری کارکنان در نظام اسلامی
امروز مصادف با سالروز شهادت امام موسی کاظم(علیه السّلام)، همایشی تحت عنوان «شاخص های انقلابی گری» برگزار شد .
و من در طول سه ساعت سخنرانی استاد رائفی پور در پی پاسخ به این سؤال در ذهنم بودم که «آیا کارمند بودن با انقلابی بودن قابل جمع است یا خیر؟»
یکی از شاخص های انقلابی گری -که ندیدم کسی به آن حتی اشاره کند، چه رسد به بررسی و تحلیل-، سخن گهربار امام هفتم(علیه السّلام) است که می فرمایند «حق را بگو اگر چه نابودى تو در آن باشد، زیرا که نجات تو در آن است ... تقواى الهى پیشه کن و باطل را فرو گذار هر چند [به ظاهر] نجات تو در آن باشد، زیرا که نابودى تو درآن است» (1)
یعنی یک کارمند انقلابی باید حق را بگوید، گرچه از سمت خود خلع شود، گرچه عذرش را بخواهند، برایش پرونده سازی کنند، تهدیدش کنند، تبعیدش کنند، قراردادش را تمدید نکنند و در نهایت با اعتماد به نصرت الهی و رزّاق دانستن خدای منّان، حتّی واهمه ای هم از اخراج نداشته باشد.
انقلابی گری برای یک جوان مجرّد دانشجو یا طلبه، شاید هزینه چندانی نداشته باشد، اما اگر کارمند باشی و مسؤولیت اداره خانواده ای را به عهده داشته باشی، قطعاً بنا بر حدیث نبوی «أفضل الأعمال أحمزها»(2)، انقلابی بودن و اعتماد به رهنمود امام موسی کاظم(علیه السّلام) مبنی بر لزوم حقگویی ولو به قیمت نابودی ظاهری که نجات واقعی در آن است، عمل سخت تر و افضلی است که اگر ارزشش از انقلابی گری یک جوان بیشتر نباشد، کمتر نیست.
اما متأسفانه آنچه که معمولاً درباره شاخص های کارمند انقلابی و ارزشی در محافل اداری مطرح می شود و منشورهای اخلاقی که نگاشته می شود، شاخص هایی از قبیل «مضایقه نکردن از حقگویی در هر شرایطی» در آن لحاظ نمی شود.
اینکه کارمندی به موقع سر کارش حاضر شود، ارباب رجوع را تکریم کند، رشوه نگیرد و ...، اکتفا کردن به حداقل هایی است که کارکنان در جوامع الحادی چه بسا با این شاخص های حداقلی، انقلابی تر از یک کارمند شیعه منتظر و پیرو مکتب حق و عدل باشند!
از این روست که برخی اعتقاد دارند «زندگی کارمندی ضدحماسه است»(3) و متوجّه نیستند که با طرح این مسأله، عملکرد خود را زیر سؤال برده اند؛ چرا که در این صورت دلیل چنین امر و آسیبی، خود همین علما هستند که به وظیفه خود در تبیین شاخص هایی از قبیل «لزوم حقگویی» عمل نکرده اند و به بیان همان شاخص های حداقلی برای کارکنان بسنده کرده اند.
بگذریم؛ در پایانِ سخنانِ استاد رائفی پور، از وی پرسیدم «آیا دو خصلت انقلابی بودن و کارمند بودن با هم قابل جمع است؟» و وی نیز تأیید کرد که قابل جمع است و این ساختار و سیستمِ معیوبِ خُردکننده ی حق گویان قابل اصلاح است.
البته به نظر حقیر به شرط ملاحظه ی آموزه های مکتبِ اسلام و تشیّع و مهجور نماندن امثال رهنمود مورد اشاره از امام هفتم شیعیان.
پی نوشت ها:
1- «قُلِ الْحَقَّ وَ اِنْ کانَ فیهِ هَلاکُکَ فَاِنَّ فیهِ نَجاتَکَ... اِتَّقِ اللّه َ وَ دَعِ الْباطِلَوَ اِنْ کانَ فیهِ نَجاتُکَ فَاِنَّ فیهِ هَلاکَکَ» تحف العقول/صفحه 408
2-«بهترین اعمال، سخت ترین آنهاست» بحار الانوار، بیروت، ج67، ص191، باب 53
3-برگرفته از سخنان حجة الإسلام پناهیان/ دهه اول محرم/دانشگاه هنر/با موضوع «عنصر شجاعت در هنر و حماسه»
رنجنامه های دهه هفتاد/24
نامه ای به بهشت؛ برسد به دست شهید رضا مرادی نسب(*)
رضا جان! ای مهر درخشان خاطرات من!
هرگز تو را از یاد نمی برم؛ تو را و آن حفره زیبای گلوله را که دری از بهشت بر گونه راستت گشوده بود و آن شب را که شب آخر تو بود و من نمی دانستم، در کانالهای دژ اول کنار سنگر بی سیم زیر آن رگبار آتش کنار آن کاتیوشای آتش گرفته گیج که دیگر دوست و دشمن را از هم تشخیص نمی داد.
می پنداشتم که کره زمین به آسمان دیگری کوچ کرده است . آسمان همان آسمان بود و زمین همین زمین ، اما من نه این من بودم که اکنون از سرمای شهر و از عمق دره های یخ بسته قلبهای مرده به تو پناه آورده ام.
من نه این من بودم که به تو پناه آورده ام … آیا دیگر اذان صبح، شب را نخواهد شکافت و طلعت ستاره سحری بر افق شهر نخواهد درخشید؟!
رضا جان! چه خوب است که خفاش ها دستشان به آسمان نمی رسد، اگر نه تو را و دیگر ستاره های کهکشان راه مکه را می چیدند و چلچراغ های قصرهای بهشتی را می شکستند.
چه خوب است که آنها نمی توانند تابلوهای کوچه ها و خیابان ها را بکنند و راهیان کربلا را به دیار گمگشتگان فراموشی تبعید کنند، اگر نه می کردند.
رضا جان! کوچه دیگر تو را به یاد ندارد، اما می داند که چیزی را فراموش کرده است.
خیابان حتی به خاطر نمی آورد که چیزی را فراموش کرده باشد و شهر در عمق غفلت، اوهام زمستانی خویش را به نمایش گذاشته است.
جنگ را دوران غمباری می خوانند که گذشته و یادگاران جنگ را ثمرات یک نسل تلف شده می پندارند و مقصودشان از آن نسل تلف شده من و تو هستیم رضا جان! و همه آن بسیجیانی ملازم رکاب آل کسا در سفر معراج بوده اند.
من که نه! تو رضا جان! تو و حاج همت و کریمی و دستواره و علیرضا نوری و حسین خرازی و عاصمی و … و همه آن یکصد هزار ستاره کهکشان راه مکه.
در نظر آنان این عشق و دلباختگی کربلایی «خشونت» می نماید و آن جذبه های شهوانی سخیف «عشق» و می گویند که این «عشق» باید جایگزین آن «خشونت» شود!
آنکه با عقل کج افتاده خویش می اندیشد از کجا بداند که عشق کربلا چیست و آن آزادی و استقلال که ما در پی آنیم چگونه محقق می شود؟
باید هم کربلا را آرمان تحقق نیافته بنامد و مقصودشان از آن دوران غمباری که گذشته است، دورانی است که عهد ازلی انسان در خون مردترین مردان و عاشق ترین عاشقان و عارف ترین عارفان تجدید می شد و از آن عهد است که شقایق سرخی می گیرد و یاس سپیدی، آسمان رفعت می گیرد و زمین وسعت …
رضا جان! آنها که چشم باطن ندارند تا تحقق آن آرمان ها را در تو ببینند و تو را در آن لا زمان و لا مکان، در بالاترین معراج حیات طیبه اخروی، عندالرّب و مرزوق به نعمت های خدایی و ما را در این میقات احدی الحسنیین.
شکست یا پیروزی چه تفاوتی می کند آنجا که ما عمل به تکلیف کرده ایم؟
آنها چه می دانند رضاجان؟!
چه جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد؛ باب جهاد اصغر بسته شد، باب جهاد اکبر که بسته نیست!
بگذار کرم ها در باتلاق های پاییزی خوب پرورده شوند و زمین و آسمان خود را در همان لجنزار عفن بجویند …
رضاجان! هرگاه در قرآن در وصف بهشت می خواندم که «لا تَسْمَعُ فِیها لاغِیَةً» و یا «لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِیمًا»در شگفت می آمدم که مگر هرزه شنیدن و زخم زبان چه دردی دارد که بهشت را اینچنین ستوده اند؟: «جاییکه در آن لغو و تاثیم به گوش نمی رسد»
حال در می یابم رضا جان! ای شمس آسمان آبی دل من!
کاش مرا نیز در منظومه خویش می پذیرفتی و می کشاندی و با خود می بردی.
سید مرتضی آوینی
پی نوشت:
*- متن این رنجنامه پس از شهادت مرتضی آوینی در سال 1372 منتشر شد؛ در فضای مجازی که جستجو کردم، در سه قسمت از متن منتشر شده عبارات ناقص درج شده است که در اینجا با استفاده از بروشوری که همان سال ها «مرکز فرهنگی میثاق» منتشر کرد، اصلاحش کردم.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
درباره خودم
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک