بازدید امروز : 34
بازدید دیروز : 17
وقتی تعقیبات نماز یک نوجوان هم به بازی می گذرد!
بنگرید شیطان امروز به مدد ابزار مدرن دیجیتالی و فضای مجازی، مجالی برای ذکر خدا برای یک نوجوان حتی داخل مسجد و پس از نماز هم نمی گذارد!
در مقابل این نفوذ روزافزون شیطان ما چه کرده ایم؟
چقدر توانستیم ذکر حق را در زندگی فرزندانمان و زندگی کودکان و نوجوانانی که والدینشان آن ها را به مساجد می سپارند، نفوذ دهیم؟
-----------------------------------
همین مطلب در سایت قسم
اصلاً نمی دانم چه شد که به درس تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی علاقمند شدم.
آن زمان رادیو معارف، رادیو قرآن، شبکه قرآن و شبکه 4 سیما هم نبودند که دروس ایشان را پوشش دهند.
فقط یک رادیو سراسری بود که ساعت 5:30 صبح درس تفسیر ایشان را در برنامه سحرگاهی دورس حوزه پخش می کرد.
گاهی اوقات پای رادیو خوابم می برد و خواب می دیدم در مدرسه داخل سالن جلسه امتحان نشسته ام و آیت الله جوادی آملی وسط سالن ایستاده اند و مشغول صحبت هستند.
تعدادی سررسید و 300 برگ کلاسور ماحصل یادداشت برداری از دروس تفسیری و سایر بیانات ایشان است.
امّا هم اکنون خیلی به ندرت فرصت یادداشت برداری دارم و برنامه تفسیری ایشان را بیشتر صبح ها در مسیر حرکت به سمت محل کار از طریق رادیوی گوشی همراهم می شنوم.
فضای مجازی فرصت مغتنمی است که نکات جالب توجه و گزیده هایی کوتاه از فرمایشات ایشان را منعکس کنم تا هم از ذهن خودم فراموش نشود و به "قیّد العلم بالکتابة" عمل کرده باشم و هم برای دوستانی که فرصت و مجال استفاده از بیانات ایشان را ندارند، فرصتی برای چشیدن جرعه های ناب حکمت آمیز ایشان باشد که: "چو آب دریا را نتوان کشید/ به قدر تشنگی باید چشید.
بنابراین وبلاگ دیگری به این منظور راه اندازی کردم به نام حکیمانه(گزیده حکمت های آیت الله جوادی آملی)
لازم به ذکر است با توجه به اینکه فرصت کافی برای پیاده کردن عین فرمایشات ایشان را ندارم، آنچه که در آن وبلاگ می نویسم اغلب نقل به مضمون است که ممکن است لینک فایل صوتی برنامه را قرار دهم و یا اگر فرصتی بود آن بخش منتخب را در قالب کلیپ کوتاه صوتی منتشر کنم؛ و شاید گاهی هم از مطالب سایر سایت ها و خبرگزاری ها در انعکاس گزیده ای از فرمایشات ایشان استفاده کنم.
مراقب باشیم رابطه تعالی بخش امام و مأموم را در ادبیات رایج به رابطه ارباب و نوکری صرف تنزّل ندهیم.
یک وقت برای اظهار ادب و خاکساری در پیشگاه اهل بیت(علیهم السّلام) لفظ نوکر را به کار می بریم کما اینکه در برخی زیارتنامه ها آمده " ... عَبْدُکَ وَ ابْنُ عَبْدِکَ ..."(1) و یا "عبدکم"(2)؛ و یا اینکه در اشعار مداحی و سینه زنی گاهی از لفظ "ارباب" نیز در کنار الفاظ امام، أبا عبداللّه، آقا، مولا، سرور و ... برای عرض ارادت به حضرت استفاده می کنیم.
اما یک وقت می خواهیم در یک نشریه فرهنگی برای مخاطبان و قشر دانشجو قلم بزنیم و سالار شهیدان را مورد خطاب قرار دهیم، از آن جهت که "چونکه صد آید نود هم نزد ماست" بهتر است از الفاظ جامع تر و واژه های معروف تر و مشهورتری همچون "امام"، "مولا" و امثالهم - که در زیارات آمده- استفاده کنیم.
بنابراین هم بهانه دست بدخواهان نداده ایم
هم خود و دیگران را به زحمت نیانداخته ایم که بخواهیم توضیح دهیم در اینجا منظورمان از "ارباب" همان واژه "مولا"ست و منظور آن رابطه حقارت آمیز ارباب و رعیت متبادر به ذهن نیست، بلکه سرپرستی در تمام امور دین و دنیا به اذن خدا مراد است و ...
و هم شؤون امامت را کامل تر، زیباتر و روشن تر معرفی کرده ایم.
به نظر می رسد برخی واژه ها مانند "مولا" بهتر است همان عربی بمانند، چون وقتی به فارسی برگردان می شوند بار معنایی آن به شدت کاسته می شود و مخاطب را اقناع نمی کند.
یا امام حسین!
یاریمان کن مولا!
اما بعد: درست است که خدا به حضرت موسی (علیه السلام) تذکر داد که فلانی را رها کن بگذار هر جور راحت تر است ما را خطاب کند؛ ولی خوب، آن فلانی بی سواد بود، دانشجو که نبود؛ عوام بود، افسر جوان جنگ نرم که نبود؛ مگه نه؟!
پس مراقب باشیم نرم نرمک به دست خود واژه تعالی بخش "امام" را به حاشیه نرانیم(3).
--------------
پی نوشت:
1- زیارت امام حسین(علیه السلام) در روز عرفه
2- زیارت ائمه بقیع (علیهم السلام)
3- چندی قبل یاداشتی در یک گروه تلگرام دیدم که قابل تأمل بود و وقتی با مقاله آن نشریه دانشجویی موجه شدم، به فکرم رسید آن هشدار را به گونه ای دیگر مطرح کنم؛ آن یادداشت به شرح ذیل بود:
آیا دقت کرده اید که درباره امام حسین علیه السلام، واژه پر عظمت و عمیق و الهام بخش «امام»، کم کم جای خود را به واژه «ارباب» داده است؟
زمانی نه چندان دور، وقتی از حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، یاد میکردیم، ایشان را «امام» خطاب می کردیم اما در یک روند خیلی نرم و نامحسوس و متاثر از متون مداحی ها اخیرا واژه «ارباب» کاربرد بیشتری پیدا کرده است.
کافی است اندکی به متون مداحی ها یا مطالب و گفتگوهای گروه ها، دقت بفرمایید تا متوجه عرض بنده شوید.
به راستی کدام واژه، معنای نزدیکتری به شخصیت اباعبدالله الحسین علیه السلام دارد؟ «امام»؟ یا «ارباب»؟
آیا بر اساس تعالیم اسلام، نسبت میان حضرت و ما «امام» و «مأموم» است یا «ارباب» و «رعیت»؟
مسلماً ما که میگیم ارباب، منظورمون چیز دیگریه، اما خطر اینه که به مرور زمان، کلمه مقدس امام تبدیل بشه به ارباب.
نباید بذاریم «امام حسین» تبدیل بشه به «ارباب حسین»، و بعد از چند سال نشه جمعش کرد.
---------------------------------
همین یادداشت در سایت قسم
همیشه وقتی برای دیدار یکی از اقوامم به کوچه ای در منطقه ستارخان می رفتم، نگاهم به تصویر این سه برادر شهید می افتاد:
امّا این بار که وارد آن کوچه شدم، متوجه شدم پدر آن سه شهید به تازگی پر کشیده:
و هنگامی که می خواستم از آن کوچه خارج شوم، فهمیدم که پیکر مطهّر یکی از آن سه برادر نیز به تازگی برگشته:
پس از آن کمی جستجو کردم و متوجه شدم که به قول فرزند این شهید تازه برگشته: پدرم بعد از 31 سال از شهادتش به زادگاهش بازگشت و پدرش را با خود برد.
شوق وصل خانواده «شهید اصغری ترکانی» در دیدار با پیکر شهیدشان بعد از 31 سال +فیلم
پاسخ پیامک های تخریبی(16، این بار از نوع وایبری)
روزی اوباما به نتانیاهو خاری داد
و پرسید: تیزیش چطوره؟
نتانیاهو گفت: بوش بهتره
اوباما گفت: بشکند دستی که نمک نداره
نمک نشناسی از صفات بارز سگ های هاره
خرداد سال گذشته یادداشت پربازدیدی درباره شهید بهزاد مفتوحی نوشتم. از اینکه بعد 20 سال از شهادتش هنوز نگران پسرخاله اش است که گاهی در خواندن نماز کاهلی می کند: نماز نمی خونم به تو چیه؟!+صوت
مرداد ماه همان سال تصمیم گرفتم برای سالگرد شهید ضابطی هم بنویسم. چقدر نذر و نیاز کردم که بتوانم یک تیتر جذاب و کلیک خور برایش انتخاب کنم و شد شب قدری میان کنکور، خواستگار و وصال یار+صوت؛ این یادداشت هم پربازدید شد و برخی سایت ها و خبرگزاری ها هم لینکش کردند.
دیگر فکر کردم مأموریت روایتگری ام تمام شد، امّا ...
باز هم قسمت شد روایتگری کنم.
روایتگری فردی که همان سال شهادت سیّدمحسن ضابطی به دنیا آمده بود و اتفاقاً 23 ساله بود، یعنی دقیقاً همسن آن شهید؛ و البته همسان آن شهید دغدغه حضور بهنگام در عرصه عمل به تکلیف داشت.
این بار گرچه او روایتگران بسیاری داشت که از من برای این امر شایسته تر بودند ولی من هم باید با نوشتن مرهمی هرچند کوچک بر زخم فراقش می گذاشتم.
باید از او تشکر می کردم که معین ما بود و ما را در عمل به تکلیف بصیرت افزایی یاری می کرد. خبرنامه های کاغذی اش در مساجد و پایگاه های بسیج نقش مکمّل مباحث فرهنگی و سیاسی را به خصوص در ایام انتخابات ایفا می کرد.
لذا ما هم از معین آنقدر نوشتیم که موضوعی جداگانه در وبلاگم به نام او ثبت شد: به یاد دانشجوی مجاهد، مرحوم معین رئیسی
درباره امت یک نفره ای که از پیش ما رفت + صوت
از «من» گفتن فداکارانه معین+فیلم
و به یاد چهره بصیرت افزای سال 92
برشی از خطبه های نماز جمعه قم به امامت آیت الله سعیدی؛ مورخ 18 مرداد ماه 1393
درباره یک سنّت شوم جدید در جامعه
به صورت اتفاقی اواخر خطبه های نماز جمعه قم را در شبکه 2 سیما دیدم و به فکرم رسید که این قسمت را به نحوی در فضای مجازی منتشر کنم؛
لذا از طریق سایت تلویبیون فایل کامل خطبه را دانلود کردم و سپس بخش مورد نظر را جدا و در سایت روشنگری بارگذاری کردم.
برای دریافت فیلم، روی تصویر زیر کلیک کنید:
این روزها که با اوج سفاکی های رژیم وحشی و کودک کش صهیونیستی، مردم ما بیش از پیش به نهایت زشتی و پلشتی شعار سخیف، غیرانسانی و ضداسلامی "نه غزّه نه لبنان" پی برده اند و همین موضوع نیز برخی حامیان دیروز این شعار را به تبرئه و دوری جستن از آن بازداشته است، بد نیست مروری کنیم به برخی توجیهاتی که دیروز این افراد برای نفی یاری رساندن به مردم مظلوم و بی پناه غزّه در جنگ 22 روزه زمستان سال 87 داشتند.
سال 1388 بود که پیامک پرانی های انتخاباتی رواج داشت. با یکی از طرفدران آن کسی که با ادعای مزوّرانه تبعیت از خط امام(ره) در اولین نطق تلویزیونی خود کمک به مردم مظلوم فلسطین را مشروط به زمانی کرد که کاملاً قوی شده باشیم، مشغول بحث بودم که صحبت از آمار فساد در دولت نهم شد.
من() پرسیدم: احمدی نژاد که دولت رو تحویل گرفت، آمار بیکاری و فساد صفر بوده؟ نرخ بیکاری در این دولت از 11.9% به 9.6% رسیده؛ ایشالا میرحسین میاد با جمع کردن گشت ارشاد مشکل فساد رو 2روزه حل می کنه!
ایشان() در پاسخ گفت: مشکل فساد با ایجاد کار حل میشه-وقتی که پول مفت به گلوی عربها و امریکای جنوبی های مفت خور ریخته نشه
: حضرت علی(ع): ذلیل نشد مگر ملتی که نشست تا در خانه خودش با دشمنش مقابله کند. یه نگاهی به پرچم اسراییل بنداز. کمک به دشمن دشمنت کمترین هزینه ایه که برا امنیت ملی خودت باید بپردازی
: اما اونقدر به اونها کمک شده که خودمون بیچاره شدیم-در جنگ غزه هزار نفر هم نمردن اما در ایران سالی 60 هزار نفر فقط در جاده ها میمیرن
: ... مغالطه نکن. کسی از بودجه عمرانی کشور خرج امنیت ملی و سیاست خارجی نکرده. کاهش تلفات جاده ای راهکارهای خاص خودشو داره تا حالا هم تلاش های خوب زیادی شده(مثل جداسازی کامل دو باند جاده جاجرود)
: راستی این همه نگران صرف سرمایه ها برای حمایت از مظلومن هستین،چرا به امثال جاسبی گیر نمیدین؟ وطن یعنى جاسبی را چاق کردن/دانشجوهای خود را مدام داغ کردن/وطن یعنی شهریه ها را مال خود کردن/همه را یکجا خرج یک کاندیدا کردن
: شما که نگران تلفات جاده ای هستید، چرا اعتراض نکردید؟: 250میلیون تومان هزینه تزیین اتاق وزیر راه خاتمی. حالا دولت نهم بخاطر کمک به مظلومین، باعث و بانی تلفات جاده ایه؟!
: 250میلیون هزینه دو تا موشک فلسطینیه
:کجای کاری؟ مگه اسراییل میذاره پشه ای از مرزها بدون نظارت رد بشه؟ ما ماهی نمیدیم، ماهی گیری یاد میدیم.
توجیه عدم وجدان درد دوستان را دیدید؟ "در جنگ غزّه هزار نفر هم نمردن" گویا آمار کشته ها دوز مشخصی برای آستانه انسان دوستی آن ها دارد!!! و اینک می بینید که آمار کشته ها در جنگ 29 روزه اخیر از هزار بالاتر رفته و صدها کودک به خاک و خون کشیده شده اند دیگر گویا خبری از شعار "نه غزّه" نیست و ابزار همدردی با مظلومان غزّه بی اشکال است! (گرچه گویا برای برخی همچون شیرین عبادی، هنوز نزدیک 2000 کشته با سهم تلفات 500 کودک، دوز کافی برای تحریک انسان دوستی شان نیست)
توجیهات دیگر (نظیر بی اشکال بودن صرف هزینه بیت المال در جهت اسراف و تبذیر و تجمّل پرستی مسؤولان، به دلیل هزینه ادعایی تأمین موشک برای فلسطینی ها) را خودتان قضاوت کنید.
نکته دیگر که در این فرصت باید به آن اشاره کنم، ادعای آگاهانه (نظیر کاریکاتور روزنامه آرمان) یا ناآگاهانه برخی در خصوص قربانی شدن کودکان در جنگ میان بزرگترهاست.
این جوانان غیور و رزمندگان بزرگسالان گردان های عزّالدّین قسّام که مشغول دفاع از سرزمین و ناموس و شرفشان هستند، همان کودکان دیروز مظلوم و بی پناه فلسطینی هستند که با غم و رنجاز دست دادن مادران و پدران و سایر نزدیکانشان بزرگ شدند و حالا برای دفع تجاوز دشمن سلاح به دست گرفته اند تا فجایعی نظیر صبرا و شتیلا، دیریاسین و ... رقم نخورد که یک طرف تا دندان مسلح، مردمی کاملاً بی سلاح و بی دفاع را سینه دیوار ردیف و تیرباران کند و با دست نجسشان کودکان را دوشقّه کند و مغزشان را با کوبیدن سرشان به دیوار متلاشی کند و ...
به یک چنین مردم مظلومی کمک کردن و سلاح برای محدود کردن دامنه فجایع انسانی مشتی وحشی فرسادن، نیاز به بررسی آمار فساد و تلفات جاده ای کشورمان دارد؟! آیا محدود کردن چنین دشمنی که هیچ مرزی برای جنایت آفرینی اش ندارد، کمک به امنیت ملّی کشور خودمان نیست؟
آیا این مایه افتخار و مباهات نیست که دشمن ما با ناتوانی در مقابل کمترین تکنولوژی نظامی که در اختیار هم پیمانانمان (آن هم در شرایط محاصره شدید) قرار دادیم، سال هاست که علی رغم ادعای گزاف روی میز بودن گزینه نظامی، جرأت تجاوز به کشورمان را ندارد؟
البته گزینه های روی میز ما فراتر از تکنولوژی نظامی است که قبلاً حامد زمانی عزیز اینجا به خوبی آن ها را برشمرده است.
--------------
یادداشت های مرتبط قدیمی:
رنجنامه های دهه هفتاد(13)
حال که بحمدالله به جام جهانی راه رافتیم و با باخت های پیروزمندانه (!) در مقابل تیم های آرژانتین و بوسنی، تب های فوتبالی هم کم کم در حال فروکش کردن است، توجه شما را جلب می کنم به مقاله طنزی در ماهنامه نیستان(به مدیر مسؤولی سیّد مهدی شجاعی)، شماره 29(بهمن ماه 1376)،صفحه 27، ویژه نامه فوتبال:
«یا هو»
بدانید که زندگی دنیا در حقیقت بازیچه ای است طفلانه و لهو ... (سوره مباره حدید-آیه 20)
مسروریم از اینکه ایزد تعالی بر ما منت نهاد که به جام جهانی ره یابیم ...
و نیز خرسندیم از اینکه دوستان ما نیز با تیزهوشی تقیّه نمودند و چون دیگران در میادین بر سقوف مواشین سماع کردند . پایشان درد نکناد.
گویند مر مستجاب الدوله ای پرسیدند مر پیروزی تیم ملی را چند صلوات نذر کردی؟ گفت: هفتاد هزار، گفتند أیّ أهمّ؟ نیّت المؤمن أو عمله؟ روی در هم کشید و گفت: فوتبال.
و بدان که یکی از آشنایان اکتیو ما که از تمامی ملی پوشان فوتبال، مرقومه و امضا ستانده و از سن عمه دایی تا خالوی دیگران و تعداد موالید و وضعیت تأهل و تجرد آنان نیک مطلع است می گفت که دیوار اتاقش را به جای کاغذ دیواری با پوسترهای تیم ملی پوشانده است. گفتم إن شاءالله در سایر امور دنیوی و اخروی هم همین قدر باحال تشریف داشته باشید. گفت دارم. در دل گفتم: آره جان خودت.
از تلمیذی پرسیدند: خدا را بیشتر دوست داری یا خرما را ؟ گفت: خداداد را.
باری، صبح روز پسین که یک دوست نادان در اتوبوس ناگهان گریبان ما را گرفت... گفت: نظر شما درباره تب فوتبال چیست؟ ... گفتم: «بله، این تب همه گیر - بر خلاف سایر تب ها- بیمار را به پایکوبی و دست افشانی می اندازد، به گونه ای که می اندیشد او را چه خبر رسیده باشد و بدین روش در پیروزی های فوتبالین شاد می شوند به غایت تصوّر، و در شکست هایشان نیز می گریند به نهایت.
و از درمانش نپرس که ندانم. فقط بدان که به نظر ما، جوانان نباید در عشق فوتبال افراط کنند که به تب بیافتند و اگر روزی پنج، شش جریده ورزشی می خوانند، در صورت امکان یه روزنامه یا نشریه که به درد عاقبتشان بخورد هم بخوانند و مادران به فرزندان خود، به جای - ببخشید، در کنار - اسامی یازده بازیکن فوتبال، اسامی متبرکه را بیاموزانند.
یکی از همکاران راست گفتار ما در بخش قلب سوگند می خورد که به علت باخت ما در سباق با یکی از تیم ها در مسابقات جام جهانی، سه نفر را با حالت سکته به CCU آوردند، گفتم کاش وقتی خلاف امر باری تعالی هم کاری می کردیم، از خوف او اینگونه سکته می کردیم و رستگار می شدیم " ... الهی، خلّص قلوبنا بذکرک ..." » و در اینجا بود که دوست اتوبوسی ما را کاسه خشم لبریز شد و گفت: دم فرو بند وگرنه ... گفتم: چشم
و در قصّه است که درویشی از همه جا بی خبر روز شنبه مزبور وقتی داشت در انبوه دست افشانان فوتبال له می شد، فریاد زد: شما را چه می شود؟
گفتند بخٍّ بخٍّ که به جام جهانی راه یافتیم.
پرسید: آیا این جام جهانی با آن جام جهان نما ارتباطی هم دارد؟
گفتند: برو بابا حال داری.
گفت: اگر به شما وعده جنّت هم می دادند همین قدر خوشحال می شدید؟
سکوت کردند.
گفت: لاتأسوا علی مافاتکم و لاتفرحوا بما ... ولی صدایش در جیغ شیپورها گم شد.
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
ما نگوییم که فوتبال موفّق نکنیم
نکته این است که هر چیز مُقامی دارد
دین خود را تبه احمر و ازرق نکنیم
قطب الملک میر منتقد
متن کامل مقاله(روی تصویر کلیک کنید):
---------------
مطلب مرتبط: نشریه نیستان، شماره 28، دی ماه 1376، صفحه 117: کاریکاتور: عاقبت تماشای فوتبال
لینک در افسران، سایت تکلیف الهی،
این روزها همه در تب و تاب مسابقات جام جهانی فوتبال در یکی از کشورهای آمریکای لاتین هستند و هیجانات کاذب و سکرآور این افیون استعماری به کمتر کسی(از جمله سیاسیون میخکوب شده پای جعبه جادویی) فرصت و رغبت تأمّل در کارکردها و فلسفه وجودی آن را می دهد.
لذا به همین مناسبت و علی رغم اینکه بنا نداشتم در این وبلاگ آثار دیگران را copy paste کنم، اما برای ادا کردن حق مطلب چاره ای ندارم جز اینکه به قلم شیوای استاد شفیعی سروستانی متوسّل شوم و به گزیده ای از کتاب "داستان ورزش غرب" ایشان بپردازم؛ ایشان در فصل "آمریکای لاتین و ورزش مدرن" اینگونه چگونگی ورود فوتبال به کشورهای اروگوئه و برزیل را روایت می کند:
کشورهای امریکای لاتین، علیرغم تاریخ و فرهنگشان، امروزه به عنوان درماندهترین و عقبماندهترین کشورهای جهان به شمار میروند...
آن گاه که زور سرنیزههای سربازان انگلیسی و فرانسوی و امریکایی، توان فراگیر خود را برای رام کردن ساکنان این سرزمین بزرگ از دست داد، «فوتبال» پای در میان نهاد تا به عنوان سلاحی کارآمد از طریق استحمار مردم این دیار، راه خروج منابع غنی امریکای لاتین و سرازیر شدن آن را به صندوقهای گشاد و عریض و طویل دول استعماری هموار سازد.
... اگر در سرزمینهای اسلامی، اختلافات مذهبی و قومی میتوانست امکان حضور دولتهای انگلیس و فرانسه را فراهم آورد و آنان را دایرمدار امور سازد؛ در سرزمین بزرگ چین، تریاک مجانی و رایج میتوانست چشمها و گوشها را ببندد تا ساکنان این سرزمینها کاملاً از حضور خصمی خونخوار غافل بمانند؛ در آمریکای لاتین وضع دگرگون بود ...
فقدان گرایشهای مذهبی، فلسفی و اعتقادی و ناکار ماندن افیون، استعمار را واداشت تا برای حضور بلامنازعه از ورزش مدرن مخصوصاً «فوتبال» استفاده نماید. «فوتبال، آن هم فوتبال پروفسیونل میتوانست چشم و گوش ملتهای بیریشه را ببندد، بدان حد که آنها فراموش کنند که هستند و برای چه فعالیت میکنند... میبینیم که استعمار در مقابل قهوه و کائوچوی اروگوئه در سال 1926 چگونه دام ورزش را در اروگوئه، کوچک ترین کشور امریکای لاتین گسترد.» (1)
در تاریخچه آغاز فوتبال در اروگوئه می خوانیم: «در آغاز ، فوتبال در اروگوئه مفهوم معین و مشخصی نداشت. تنها در این سال بود که یک کمپانی انگلیسی به نام «دوک لند کمپانی» که کارش تجارت قهوه بود و محصولات جنگلی اروگوئه، مخصوصاً چوبهای بسیار گرانبها و صنعتی آن را به انگلستان صادر میکرد، چون دید که کارگران اروگوئه طالب افزایش دستمزد بیشتر و کار کمتر هستند، مسأله افزایش دستمزد را نادیده گرفت و در زمینه کار کمتر به کارگران اروگوئه اطلاع داد که حاضر است وسایل تفریح آنها را فراهم سازد... کمپانی با وارد کردن مقدار زیادی توپ فوتبال و پخش مجانی آن در میان خانوادههای کارگران و نیز با ارایه طریقه این بازی ، ریشهای برای فوتبال به وجود آورد... در عرض دو سال یعنی از 1920 تا 1922 کار به جایی رسید که یکی از واردات عمده کشور اروگوئه توپ فوتبال و وسایل این بازی بود... »(2)
رئیس کمپانی «دوک لند» در اروگوئه در نامهای به رئیس مستقیم این کمپانی در لندن نوشت: «آقای رئیس، دوست محترم، از لطف شما حال ما خوب است... ما اینک کارگردانی داریم که با حداقل دستمزد حداکثر کار را تحویل میدهند. از اخبار بسیار جالب این که ورزش فوتبال در طی چند سال اخیر در اینجا رشد بسیار سریعی کرده، تا به آن اندازه که امروز هیچ فردی از افراد کشور اروگوئه پیدا نمیشود که راجع به فوتبال علاقهای در خود احساس نکند... در مورد توسعه این ورزش به نظر من باید کاری کرد که ملت اروگوئه آن را به عنوان یک اصل و سنت مقدس تلقی کند و تمام ساعات فراغت خویش را به فکر کردن درباره آن بپردازد»(3)
جالب توجه است که در خلال سالهای 1922 تا 1926 سی و دو میسیون ورزشی وارد اروگوئه شد و به تحقیق درباره چگونگی ورزش در این کشور پرداخت و سپس اعلامیهای صادر شد که برای تأمین سعادت و سلامت و ترقی و رفاه ملت اروگوئه استادیومهای ورزشی خواهند ساخت. خبری که روزنامههای محلی آن را با آب و تاب نقل کردند. بردهداری نوین تجویز شده، صورت نو و جدیدی از استعمار را در امریکای لاتین به نمایش میگذاشت. طی مدت کوتاهی تنها در برزیل 12 استادیوم با ظرفیت بالا ساخته شد و با حمایت امریکا مسابقات بزرگ و خرید و فروش ورزشکاران رواج یافت.
امریکا همه همّ خویش را مصروف آن کرد تا فوتبال به عنوان یک «شأن ملی» در امریکای لاتین شناخته شود و این امر میتوانست تمامیت توان، غیرت و تعصب ملی مردم برزیل و اروگوئه را مصروف بازی فوتبال نماید و از این رهگذر عموم مردم را از حضور استعمار نو غافل سازد و در اجرای این سیاستها بود که روزنامههای پرتیراژ، فوتبال را به عنوان «سنت بزرگ برزیل» قلمداد کرده و امریکای لاتین را در میان امواج ورزش حرفهای غرق کردند تا جایی که امروزه در برزیل فوتبالیستها را چون پیامبران بزرگی میدانند که تجاوز به حریم آنها غیرممکن است.
«رولف کونیل» خبرنگار ورزشی آلمان در گزارشی نوشته بود: «در دنیا هیچ ملتی به اندازه ملت برزیل به فوتبال عشق نمیورزد و اینگونه فوتبال را مافوق همه چیز قرار نمیدهد. روزی در برزیل ضمن یک مصاحبه از طرف صحبتم پرسیدم چرا شما برزیلیها این چنین کورکورانه کشته و مرده فوتبال هستید؟ میدانید چه جواب داد؟ او گفت: شما باید درک کنید که ملت برزیل را هیچ عامل مشترکی به یکدیگر پیوند نمیدهد. ما فاقد زندگی سیاسی، زندگی فرهنگی و حتی زندگی مذهبی هستیم.»(4)
استعمارگران خوب دریافته بودند که از طریق رواج ورزش پرسر و صدا و مهیج فوتبال میتوان نیروهای بالقوه ملتهای امریکای لاتین را خنثی نمود و آن نیرو را به مسیر دیگری منحرف کرد تا از رو در رو شدن این نیروی قوی با عوامل داخلی استعماری غارتگر جلوگیری به عمل آید. دستنشاندگان غربی همه تلاش خود را مصروف آن داشتند تا با برگزاری مسابقات پرخرج، مرهمی بر زخمهای کهنه ملتهای امریکای لاتین بگذارند و شأن و شخصیت حقیقی و ویران شده این اقوام را در هیأتی دیگر نشان دهند.
... گفتنی است که امریکا از سالهای 1950، ماشینهای کشاورزی را به صورت گسترده به امریکای لاتین وارد کرد تا با ماشینی کردن کشاورزی بتواند قهوه، شکر، کائوچو و محصولات مورد نیازش را به دست آورد. اما چون با مکانیزه کردن کشاورزی با توسعه بیکاری مواجه شد، فوتبال را جایگزین آن نمود.
این حرکت یادآور این سخن استعمارگران است که: «ما آدمها را بر حسب قدرتبدنی، دقت فنی و ارزش تکنیکی قیمت میگذاریم و اگر بیکاری هست، فوتبال را به عنوان کار میتوان پیشه کرد. اگر ماشین به دشمنی با نیروی انسانی پرداخته است، انسان باید نیروهای خود را در راه صحیحی به کار اندازد و به فروش برساند.»(5) شاید به همین دلیل بود که ورزشکار حرفهای مثل یک گاو شیرده ارزش پیدا نمود. چنانکه رئیسجمهور برزیل، با هواپیمای شخصی خود، بازیکنان را به دیگر کشورها میفرستاد.(6)
این حرکات مقدمهای بر «توسعه پروفسیونالیسم» یا «ورزش حرفهای» از سوی دول سرمایهدار و استعماری بود. امری که در ذات خود لگدکوب شدن همه فضایل انسان و سقوط شأن آدمی را تا حد سرحد یک حیوان تنومند و وحشی نازل ساخت.
علوم پزشکی، تغذیه و سرمایه کارخانهداران و صاحبان کارتلهای صهیونیستی دست به دست هم دادند تا از قهرمانان، تابلوهای خوشنمای متحرک و مبلغان کالاهای تجاری بازارپسند بسازند. حال دیگر استعمار نو، میدان عمل خود را توسعه داده بود و با کنار نهادن اسلحه و زور نیروهای نظامی بر آن بود تا پنبه ورزش ساکنان مناطق توسعهنیافته را سر ببرد. در واقع آنچه که حادث شده بود، راهاندازی دفتر شورای دلالان بود که انسان را قیمتگذاری میکرد و جامجهانی، ترازویی بود که به وسیله آن قیمت آدمها معلوم میشد.
«اروگوئه» اولین برگزار کننده مسابقات جامجهانی بود. دستگاه تبلیغاتی غرب، همه سرمایه خود را مصروف طرح و تبلیغ این بازیها نمود تا سرفصل تاریخ نوین را منطبق با خواست دول استعماری برای این مردم درمانده آغاز کند.
روزنامه «پوبله گازتا» در «مونته ویدو» مقاله جالبی نوشت. مقالهای که به قول نویسنده کتاب «آمریکای لاتین، دیدار ورزش و استعمار» بیانیه و مانیفیست استعمارگران بود. در آن مقاله آمده بود: «برای ملت ما افتخاری از این بزرگ تر نیست که برگزار کننده نخستین جام جهانی باشد. این مسابقات که به افتخار پیروزی پیدرپی ملت اروگوئه در مونته ویدو ترتیب داده شده و صدمین سال استقلال کشور ما با آن جشن گرفته خواهد شد، در حقیقت وجود ملت ما را در دنیا ثابت خواهد کرد. ما چه داشتیم؟ آیا ما دارای یک نیروی دریایی عظیم بودیم که با تسلط بر آبهای اقیانوسها و یکهتاز در دریاها نام اروگوئه را به گوش ملل جهان آشنا سازد؟ نه ما هیچ کدام از اینها را نداریم. اما یک فوتبال داریم که نام ما را در سراسر دنیا بلندآوازه ساخته است.
ما پیشنهاد میکنیم در صورت پیروزی تیم اروگوئه در مسابقات جام جهانی ما تاریخ ملت خود را از این زمان آغاز نماییم. یعنی به جای اینکه بنویسم اروگوئه در سال 1380 استقلال یافت به فرزندان نسلهای آینده دنیا بیاموزیم که اروگوئه در سال 1930 موجودیت خود را به جهان اعلام داشت... ما باید باور کنیم که موجودیت ما، استقلال ما و شخصیت همه و همه ما بسته به پیروزی ما در مسابقات جام جهانی 1930 خواهد بود».(7)
پس از پیروزی تیم اروگوئه در سال 1928 طی قراردادی کلیه محصولات کشاورزی اروگوئه یکجا و دربست خریداری شد. آن هم به کمترین بهای ممکن ...
استعمار بر آن بود تا اذهان ملتهای تحت ستم را از مسائل بنیادین مذهبی، سیاسی و اقتصادی معطوف مباحث خرد و پیش پا افتاده، اما، جنجالی و پر غفلت کند، تا دیگر سراغ از سرنوشت خود، فرهنگ لگدکوب شدهاش در دستهای استعمار غارتگر نگیرد و نیروی بالقوهاش را مصروف مجادلات حقیر در میدانهای فوتبال کند.
نیرویی که میتوانست ضامن سلامتی اخلاقی و خودکفایی اقتصادی شود و این تنها یک روی سکه بود که در زیر گامها لگدکوب میشد. همه آنچه که میتوانست غرب را از رسیدن به آرزویش که همان «دهکده جهانی» بود باز دارد و صهیونیسم را در نیل به حکومت یکپارچه جهانی زیر پرچم یهود ناامید سازد. از همین رو بود که دیگر، همه جوانان آمریکای لاتین از فرهنگ و سنت آبا و اجداد خود بیخبر شدند. آنها دیگر شاعران، نویسندگان، مصلحان و آزادی خواهان خود را نمیشناختند و به عکس تصاویر قهرمانان پوشالی میدانهای ورزش جدید را زیور اتاقهایشان میکردند.
شاید هیچ خیانتی، نابخشودنی تر از آن نیست که آرزویی خرد، کم دوام و نازل را برای ملتی، بزرگ جلوه دهند و او را از دسترسی به تمنّایی بزرگ، مستقل و رهایی بخش باز دارند...
ورزش حرفه ای، جوانان بلند پراز آمریکای لاتین را به آینده ای دلخوش می شاخت مملو از چراغ و رنگ، ماشین های لوکس، سفرهای اروپایی و لذت زندگی و این تمامیت آرمانی بود که جایگزین همه فرهنگ، هویت و ثروت ملی شد؛ نوع جدیدی از برده داری ...
برده داران نوین استعمار، همه آدم ها را در میدان ورزش بر حسب قدرت بدنی قیمت گذاری می کردند. هیچ یک از تماشاگران این میدان ها هم نمی دانستند که استعمار پیر، در همان لحظات پرالتهاب میان خنده و گریه تماشاگران چگونه چنگ در مال و جانشان انداخته و از هویت و شأن حقیقی خارجشان می سازد.
...
بسیاری همواره بر این فرض بیاساس پای فشردهاند که ورزش مدرن، فاقد بار فرهنگی است و به صورت طبیعی سیر و سفر خود را در عرصه زمین و میان مردم دنبال میکند. علیرغم آنکه بر حسب آنچه که در بخشهای پیشین ذکر شد، هیچ حرفه و عملی خالی و عاری از بار فرهنگی و بالاخره نظام نظری و اعتقادی ویژه نیست.
ورزش غربی، اگر چه به صورت طبیعی بار فرهنگ امانیستی پس از رنسانس را حمل مینمود...
قشر جوان، قشری است که به تبع تمایلات غریزی و توانایی جسمانی مستعد شکل گیری است و خامی او اجازه نقد جهان پیرامونش را نمی دهد...
جوانان مستعدترین گروه برای ورد به جهانی نو هستند. جهانی که لیبرالیسم به نفس سرکش و مهیای آنان امکان جولان می دهد و فریبندگی مظاهر مدنیت غرب، آنان را مستعد پشت پا زدن به همه سنت ها و موازین فرهنگ مذهبی و ملّی می کند ... فرهنگی که به تمامی ارزش های آسمانی و الهی اقوام پشت پا می زند و آدمی را بریده از تاریخ گذشته و ناامید از آینده محتوم پس از مرگ، در چنگال «حال» و دم غنیمت دانی گرفتار می آورد.
... و شاید این عبارت چرچیل بیانگر بسیاری از رازهای پوشیده باشد: «ستونهای کاخ امپراتوری روی استادیومهای فوتبال ایستاده است.»(8)
------------------------------------------
پینوشتها:
1.کیهان ورزشی، س44، ش560، ص50.
2. همان، ص50.
3.همان، ش561، ص8.
4.فتحی، هوشنگ، فوتبال، خشونت و سیاست، صص32 و 33.
5. کیهان ورزشی، س45، ش567، ص20.
6.همان
7.کیهان ورزشی، س45، ش546، ص17.
8.همان، س55، ش1175، ص48.
-------------------------------------
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
درباره خودم
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک