بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 17
رنجنامه های دهه هفتاد/20
در آستانه هفته دفاع مقدس و در ادامه رنجنامه های دهه هفتاد، در این قسمت توجه شما را جلب می کنم به یکی از مقالاتی که در دهه هفتاد نوشتم و در نشریه "صبح" منتشر شد:
یک بار هم در فراخوانی که فرهنگ سرای اندیشه به مناسبت روز جوان اعلام کرد شرکت کردم و این مقاله را آنجا خواندم:
بیا عاشقی را رعایت کنیم
بیایید به جای بالیدن به به «لیان شانپو» و بازگو کردن حکایت «جنگجویان کوهستان»، به منطقه کوهستانی «حاج عمران» ببالیم و حکایت 50 نفر از نوجوانان را بازگو کنیم که پس از 24 ساعت بی خوابی و سپری کردن شبی پرحادثه، یک گردان تا دندان مسلح بعثی ها را به زانو درآوردند.
بیایید به جای افتخار کردن به «راکی» و «رمبو» و «آرلوند» به سردار رشید علم و فرهنگ و سیاست و جنگ، «شهید مهدی زین الدّین افتخار کنیم که وقتی تنها در فاصله ده متری تانک های دشمن قرار می گیرد، پشت به بی سیم پیغام می دهد: «سلام ما را به امام برسانید و [بگویید] همانطور که گفتید ما حسین وار جنگیدیم»
بیایید به جای هرزه گرد بی غیرتی چون ...، از هموطنان غیرتمندی چون «حاج حسین خرّازی» حکایت کنیم که به خاطر دفاع از وطنش در طول 7 سال و نیم از جنگ، مرخصی سالانه اش از 7 روز تجاوز نکرد؛ به خاطر وطنش شب عروسی با لباس مقدّس پاسداری سر سفره عقد حاضر شد و سرانجام به خاطر وطنش و قبل از به ثمر رسیدن فرزندش در حالی که پیشتر یکی از دو دستش به وصال معشوق رسیده بود، به فیض شهادت رسید.
بیایید به جای پرداختن به آوارگان خودباخته کاباره ای، به نقل حکایت هموطنان دلباخته ای چون «حاج ابراهیم همّت» بپردازیم که وقتی هنگام مرخصی در منزل سر سفره اش نان و کباب حاضر می شود بغض گلویش را می گیرد که «من چگونه چنین غذایی بخورم در حالی که نمی دانم نیروهایم در زیر آتش و گلوله چه می کنند و چه می خورند»
همان شهید همّتی که به خاطر مشغله فراوان در دفاع از نوامیس این ملّت، علی رغم اصرار خانواده اش تا چند ماه نتوانست فرزند نورسیده اش را ببیند و بالاخره پس از عزیمت اعضای خانواده اش به اندیمشک در ملاقاتی «کوتاه» موفق به دیدار فرزند دلبندش می شود.
بیایید از جزایر «مجنون» شده «همّت» ها حکایت کنیم.
بیایید از «هورالعظیم» کوچک شده «باکری» ها حکایت کنیم.
بیایید از «شلمچه»، پنجمین کربلای »خرّازی» ها حکایت کنیم.(*)
بیایید عاشقی را رعایت کنیم و با فراموشی یاد و خاطره یاران عاشق به خویشتن خویش ستم نکنیم.
والسّلام علی من اتّبع الهدی
نویبسنده: همایون سلحشور فرد
منتشر شده در هفته نامه صبح، شماره 19، 31 مرداد 1374، صفحه 19
پی نوشت:
*- این سه جمله را از یک متن ادبی از معلم عزیزم و رزمنده بسیجی، استاد محمّد اکرمی انتخاب کردم.
رنجنامه های دهه هفتاد/19
این بریده روزنامه ها را دهه هفتاد زمانی که مسؤول بسیج دانشجویی دانشکده بهداشت دانشگاه علوم پزشکی سمنان(دامغان) بودم جمع آوری کردم:
متأسفم که دوباره همان جریان به برکت فرصت سوزی ها، ندانم کاری ها، جفتک اندازی های جریان انحرافی دولت دهم و یا به هر دلیل دیگری، به عرصه قدرت برگشتند.
رمز اقتدار :
ملت عدالت میخواهد، اتاق بزرگ نمیخواهد. ملت وزارتخانه میخواهد، وزارتخانه اسلامی، نه آن وزارتخانه کاخ دادگستری، کاخ نخست وزیری، کاخ وزارتِ مالی، هی کاخ! کاخ مال ملت است.
این تزییناتی که الآن در این کاخها موجود است، علاوه بر اینکه بسیاریاش یا بعضیاش از محرّمات است و حتماً باید دولت توجه کند به آن، دولتی که میگوید دولت اسلامی است - و هستند - نباید تحت تأثیر واقع بشود و هر طوری سابق بوده همان طوری که در زمان محمدرضاشاه خان بوده است حالا هم همان فرم باشد.
پس شما چکاره اید! تو که میگویی من مسلمان هستم، چکاره هستی؟ ما یکی یکی باید بگوییم؟ دانه دانه باید بسپاریم؟ اینها باید اصلاح بشود و شماها (هیأت دولت) - من میدانم - مسلمانید - من همه افراد اینها را بعضیشان را میشناسم، بعضیشان را هم معرفی کردهاند به من - اینها همه متعهدند، همه مسلمانند، لکن ضعیف النفسند! میترسند که مبادا یک وقت میهمانی از اجانب بیاید در کاخ دادگستری یا در کاخ نخست وزیری و آنجا ببیند که یک [محیط] محقری است؛ باید حتماً به فرم غرب باشد؟!
ضعیفید آقا! تا ضعیفید زیر بار اقویا هستید. آن وقتی که نَفْس شما قوی شد و اعتنا نکردید، اعتنا به این زخارف نکردید، آن وقت است که از شما حساب میبرند...
قدرت به این نیست که پردههای کذا باشد ... و مبلهای کذا باشد از مال این ملت ضعیف! خود ملت توی این غارها زندگی بکند و شما در کاخهای دادگستری و در کاخهای نخست وزیری؟! تعدیل کنید خودتان را؛ اگر از خودتان شروع نکنید نمیتوانید اصلاح کنید.
فرازی از سخنان امام خمینی(ره)/ 15 اسفند 1357/ مدرسه فیضیه قم
رهبر انقلاب هر چی می گه گوش نمی دین!
1- اگر منزل یک سالمند را که سال ها با آن خو گرفتند و از آن خاطرات دارند، تغییر دهید ممکن است دچار افسردگی شده و باعث کاهش طول عمر آنان شود.
2- مادر و پدر شهیدی که حدود 20 سال با مزار و حجله شهیدش خو گرفته و همدم و مونس تنهایی هایش بوده است، قطعاً با تخریب این آثار تنها خدمتی که به خانواده های شهداء می شود این است که آنان را زودتر به شهیدشان ملحق می کند.
3- زمانی که نوجوان بودم یکی از بهترین و عزیزترین یادگاری هایی را که یک قاری قرآن بسیجی به من هدیه داده بود، به یکی از خانواده های شهداء - که خیلی به آن ها ارادت داشته و دارم- دادم تا در حجله شهیدشان قرار دهند؛ بنابراین این نابخردان تخریب کننده مزار و حجله شهداء قطعاً با احساسات و عواطف بی شمار مردم نسبت به شهداء بازی می کنند.
4- اگر خیلی هنر سر و سامان دادن دارید بروید به قول سردار باقرزاده کوخ هایی را که شهداء در آن نشو و نما کرده اند سر و سامان دهید.
5- خدا عمرتان را کوتاه کند و دستتان را بشکند که به قول حاج صادق آهنگران «خود شما چوب میخوری! خود شما به اشکال مختلف گره و مشکل در کارتان در زندگیتان پیش می آید که نمی دانید از کجا دارید چوب می خورید»(*)
پی نوشت:
*- مراسم ایام فاطمیه سال 1373 در مصلای اهواز، همزمان با ورود تعدادی از شهدای تازه تفحص شده
درباره پدیده شوم سرقت از صندوق های صدقات معابر و بی مبالاتی قوه قضاییه و به تبع آن نیروی انتظامی در برخورد با سارقین تا به حال سه یادداشت در کانال خود(1) منتشر کردم که اولین آن تا کنون بیش از 7000 بار خوانده شده:
1. قاضی با آزاد کردن دزد صندوق صدقات، خطاب به خادم مسجد گفت: «صندوق کمیته امداد به من و تو ربطی ندارد! کمیته امداد باید شاکی باشد» !!!
عجب! پس وظیفه مدعی العموم چیست؟
خدشه دار ساختن اعتماد عمومی
ناامن ساختن محیط مقدّس مسجد ...
جالب اینکه فردای همان روز دوباره دزد محترم بعد از نماز صبح مثل شاخ شمشاد وارد مسجد شد!
خادم هم بیرونش کرد و نفرین فرستاد بر قانونی که اینچنین دست دزد را باز می گذارد
کلانتری محل هم گفت او را به مسجد راه ندهید!
خدا به مسجد بعدی رحم کند و اعتماد مردمی که فضای مسجد را امن می پندارند و با طیب خاطر صدقاتشان را داخل صندوق کمیته امداد می اندازند و دلشان خوش است که مجری قانون، هیچگونه تعدّی نسبت به امنیت و آرامش مردم را - آن هم داخل مسجد- برنمی تابد!
2. ناهنجاری اجتماعی، از کنسرت و دست فروشی تا دزدی از صندوق صدقات
چندی پیش در هوای گرگ و میش دیدم دزد معتادنشان محترمی مشغول ور رفتن به صندوق صدقات سر خیابان است.
به وی تذکر دادم و تهدید کردم که می روم پلیس می آورم.
رفتم به یک خیابان بالاتر و قبل از مراجعت به مسجد برای اقامه نماز صبح، به کلانتری واقع در همان خیابان مراجعه کردم و قضیه را به سرباز نگهبان آنجا گفتم که گفت "باشه، اطلاع می دهم".
نماز را در مسجد خواندم و پمپ بنزین هم رفتم و برگشتم دیدم هنوز آن دزد معتادنشان محترم به سختی مشغول کلنجار رفتن با صندوق صدقات است.
باز هم تذکر دادم و آن دزد محترم با خونسردی گفت: "باشه، الان تموم میشه"
دوباره رفتم خیابان بالایی و این بار به سرباز راننده ماشین گشت نیروی انتظامی اطلاع دادم و ایشان هم که گویی مثلا به لیوان شخصی اش ناخودآگاه صدمه زده باشم، با مهربانی و محبت خاصی گفت:"فدای سرت!"
با یکی دو نفر از اهالی مسجد محل قضیه را مطرح کردم، استدلال جالبی را نقل کردند که این ها معتقدند چه بهتر که مشغول صندوق صدقات بشوند، چون در این صورت کمتر سراغ بالا رفتن از دیوار خانه مردم و زورگیری می روند و آسیبشان برای جامعه کمتر است!
عجب! پس چرا نیروی انتظامی اصرار دارد که مثلا با پدیده بی حجابی و بدحجابی به عنوان یک ناهنجاری اجتماعی برخورد کند؟! مگر هر بی حجابی یک شاکی خصوصی دارد؟
چه اصراری هست که علی رغم مصوبه هیأت دولت، نیروی انتظامی از سوی ستاد کل نیروهای مسلح مکلف به برخورد با ناهنجاری های حواشی برخی کنسرت ها شود؟ خب، عده ای در داخل سالن سرپوشیده کنسرت هنجارشکنی کنند بهتر از ناهنجاری در سطح کوچه و خیابان است.
چرا شورای شهر، دستفروشی را جرم تلقی می کند؟ آیا نمی دانند جلوگیری از دستفروشی ممکن است زمینه بروز برخی ناهنجاری ها را از سوی این افراد در جامعه فراهم کند؟
چرا دزدی از صندوق صدقات -که موجب خدشه به سنت الهی صدقه و سلب اعتماد عمومی از نهاد خدمتگزار و انقلابی کمیته امداد امام خمینی(ره) می شود- به مسخره و شوخی گرفته می شود و نه قاضی آن را یک جرم عمومی تلقی می کند و نه مجری قانون آن را یک ناهنجاری می داند و اصولا هیچ ارگان و نهادی خود را مکلف به برخورد با آن نمی داند؟!
3. انقضای تاریخ مصرف صندوق های صدقه نصب شده در معابر را اعلام کنید!
امروز هم سحرخیز بودم و کامروا و کام من دوباره روا شد و پس از اقامه نماز صبح در مسجدی، برای بار سوم باز هم شاهد دزدی از صندوق صدقه نصب شده در معابر عمومی بودم.
این بار دزد محترم با طیب خاطر به سراغ صندوق صدقه سر خیابان معروف به خیابان کلانتری آمده بود، یعنی به فاصله چند متری از کلانتری جنت آباد.
سارقین آگاه و باهوش هم فهمیده اند که مجریان قانون هیچ اراده ای برای برخورد با سرقت از صندوق های صدقات ندارند.
لذا برای بار سوم و بار آخر از حضرات مسؤولین اجرای قانون و نظم عمومی و همچنین از قوه قضاییه درخواست می کنم اگر پدیده شوم سرقت از صندوق های صدقات نصب شده در معابر را نوعی ناهنجاری اجتماعی لازم به برخورد تلقی نمی کنید و یا حتی جرم آسیب رساندن به اموال عمومی هم برای آن قایل نیستید، علنی اعلام کنید تا مردم صدقات خود را داخل این صندوق ها نیاندازند و کمیته امداد هم تاریخ انقضای این صندوق ها را اعلام کند و روش های جایگزین دیگری(همچون صندوق های الکترونیکی غیرقابل سرقت وجه نقد از آن، صندوق های خانگی و یا تحویل صندوق به متصدیان اماکن عمومی) را به مردم معرفی کند.
اما پس از نوشتن این یادداشت ها با 197 تماس گرفتم و قضیه را گفتم و شکایت کردم که چرا وقتی گزارش می دهیم، نیروی انتظامی با سارقین برخورد نمی کند؟ پاسخش قابل پیش بینی بود. وقتی قاضی می گوید کمیته امداد باید شاکی باشد، نیروی انتظامی هم لزومی به برخورد با سارقین نمی بیند. اما طرف شاکی بود که رئیس کمیته امداد در مصاحبه ای گفته اگر بخواهیم با این سارقین برخورد کنیم می روند سراغ دزدیدن ضبط ماشین مردم و ...
این درحالی است که این نقل قول تکذیب شده(2) ولی هرچه این موضوع را مطرح کردم ظاهراً به نفعش بود که نشنود.
خلاصه اینکه در جمهوری اسلامی چه کسی باید امانت دار صدقه های مردم باشد؟
پی نوشت ها:
1. کانال تلگرامی تکلیف الهی به آدرس: https://telegram.me/salahshoorfard
رنجنامه های دهه هفتاد/17
صوت منتشر نشده از
شعرخوانی شاعر بسیجی، مرحوم محمّدرضا آقاسی
مرداد ماه 1376
مراسم سالروز عملیات غرورآفرین مرصاد
مسجد جامع شهرستان دامغان
قسمتی از اشعار و سخنان مرحوم آقاسی در این مراسم:
ای شهر شهید پرور من!
با نعش برادرم چه کردی؟
وی داغ نهاده بر دل من!
با سیلی مادرم چه کردی؟
ای شهر شهید پرور من!
جولانگه فسق و بد حجابی!
آیا تو هنوز همچو دیروز
پابند به نسل انقلابی؟
ای شهر شهید پرور من!
خاموشی تو ز انفعال است
از بازوی خود بریده بهتر
دستی که به گردنی وبال است
ای چلچله های پر شکسته!
ای آنکه ز عشق پر گرفتید!
در وسعت آسمان سبکبال
سر داده ره سفر گرفتید
یوسف صفتان مصر غربت!
کنعان به شما نیاز دارد
تابوت شما مگر که ما را
از فکر گناه باز دارد
...
مرصاد تمام نشده! مرصاد جاری است! دیروز با توپ و تانک و مسلسل و جیپ و امثال این ها بود، امروز با قلم است! با تفکّر است!
خداوند لعنت کند همه منافقین را در هر لباس و در هر پُست و در هر جایی از این عالَم هستند.
فکر نکنیم که حالا دیگر چند تا بچه سوسول آمدند و چه کردند و توسط بچه های قرآن و توسط فرزندان پاک خمینی(ره) به درک واصل شدند دیگر مرصاد تمام شد!
اینک دشمن زبان دراز آمد
زان راه که رفته بود باز آمد
او افعی زخم خورده را مانَد
زنگار به هم فشرده را مانَد
باز آمد تا ز ما عنان گیرد
نگذاریمش دوباره جان گیرد
باز آمد و فتنه زیر سر دارد
غافل که خلیل ما تبر دارد
...
یک رباعی هم از زبان همه بسیجیان به همه ضدّبسیجی ها:
ما منتظریم تا محرم گردد
هنگامه ی امتحان فراهم گردد
ما می دانیم و تیغ و حلقوم شما!
یک مو ز سر ولی اگر کم گردد!
دریافت فایل صوتی
پخش از سایت روشنگری
به مدت حدود 23 دقیقه
رنجنامه های دهه هفتاد/16
صوت منتشر نشده از
شعرخوانی شاعر بسیجی، مرحوم محمّدرضا آقاسی
27 تیر ماه 1375
مراسم سالروز پذیرش قطعنامه 598
میدان رسالت- حسینیه شهید هّمت
قسمتی از اشعار و اشاره ای به رویدادهای آن دوران:
بسیج ای دست و بازوی ولایت!
خط سرخ عزل تا بی نهایت!
تورا نشناختن حق ناشناسی ست
تعارض با تو کفر وناسپاسی ست
بسیجی سُست و بی حال است آیا؟!
زبان غیرتش لال است آیا؟!
بسیجی! از چه رو خاموش ماندی؟
زبان بستی سراپا گوش ماندی!
نمی بینی مگر دجاله ها را؟!
سُرود شوم نفی لاله ها را؟ (1)
ببین نُشخوار صبح وشامشان را
طنین طعنه و دشنامشان را
علی را بی عدالت نام دادند
ولایت را وکالت نام دادند (2)
به سر اندیشه هایی خام دارند
ولی داعیه ی اسلام دارند
کدام اسلام؟ اسلامی که مُرده ست!
سر تسلیم بر شیطان سپرده ست!
بسیجی سُست و بی حال است آیا؟!
زبان غیرتش لال است آیا؟!
به مدت حدود 30 دقیقه
پی نوشت ها:
1- جمعی از بازیگران معروف سینما و تلویزیون از جمله ف.م. در یکی از روزهای دهه هفتاد در یک بزم پارتی ضمن رقص و پایکوبی با همان آهنگ فتح خرمشهر خواندند «ممّد نبودی ببینی رقص آزاد گشته»!
فیلم این حرکت وقیحانه به بیرون درز کرد و موجب رنجش مردم شهیدپرور و جریحه دار شدن احساسات بسیجیان و رزمندگان شد و خواستار اشدّ مجازات برای هتّاکان نسبت به ارزش های دوران دفاع مقدّس شدند.
در ابتدا این افراد ممنوع التّصویر شدند امّا چندی بعد طبق معمول که سیاست مداران همواره وامدار هنرمندان و ورزشکاران هستند، این حرکت وقیحانه مورد مداهنه قرار گرفت و هتّاکان مورد عفو قرار گرفتند.
ظاهراً حضرات در یک اقدام نمایشی به دیدار پدر شهید جهان آرا رفتند و بابت تمسخر بی شرمانه شان عذرخواهی کردند.
نشریه شلمچه متعلّق به آقای ده نمکی در واکنش به این اقدام نمایشی به موضوع جالبی اشاره کرد و عنوان نمود که آن ها در واقع به همه شهداء اهانت کردند نه فقط شهید جهان آرا، لذا باید از همه خانواده های شهداء عذرخواهی کنند.
2- اشاره به مقاله روزنامه همشهری در دهه هفتاد با عنوان «وکالت یا ولایت فقیه؟» نوشته "مهدی حائری یزدی" که در واقع این روزنامه با چاپ چنین مقاله ای اولین جرقههای تجدیدنظرطلبی ایدئولوژیک را در آن دوران زد.
انتشار این مقاله در واقع بروز یکی از اولین چالش های این روزنامه با ماهیت انقلاب اسلامی ایران در آن روزگار بود.
رنجنامه های دهه هفتاد/15
قربانیان تغافل رسانه های ما
به بهانه سالروز ربوده شدن 4 دیپلمات ایرانی
به بهانه سالروز ربوده شدن 4 دیپلمات دربند رژیم صهیونیستی، در این قسمت از رنجنامه های دهه هفتاد به مقاله ای از «حسین بهزاد» در روزنامه کیهان با عنوان «قربانیان تغافل رسانه های ما» می پردازم.
زمانی که دانشجو بودم این مقاله را به صورت یک بروشور برای توزیع، تدوین کرده بودم و امروز با توجه به حسّاس شدن نسل جدید نسبت به سرنوشت این عزیزان دربند و به دنبال فیلم «ایستاده در غبار» جا دارد متن این مقاله ارزشمند در فضای مجازی در دسترس همگان باشد: ادامه مطلب...
سال 1372 اواخر سربازی در درمانگاه ستاد مشترک سپاه در میدان پیروزی مشغول بودم. ماه مبارک رمضان از فرصت استفاده کردم و شب ها تا حد مقدور به میدان قیام، حسینیه محبّین الأئمه(علیهم السّلام) پای منبر شیخ حسین انصاریان می رفتم و گاهی نوار کاست پربارترین مجالس را تهیه می کردم که قبلاً قسمت هایی از آن ها را به صورت فایل صوتی منتشر کردم(*).
برای امشب نیز که شب جمعه آخر ماه مبارک رمضان است، دعای کمیل شب جمعه آخر آن مجالس را انتخاب کردم که اتفاقاً مانند چنین شبی مصادف با شب 25 ماه مبارک بود:
*: گزیده ای از جالب ترین و زیباترین سخنان ایشان را که قبلاً از نوار کاست به فایل صوتی تبدیل و منتشر کردم به شرح ذیل است:
صوت: سزای گناهان جنسی در روز قیامت
صوت: اعتراف به گناه جنسی نزد حضرت علی(علیه السلام)
صوت: راه توبه از گناهان جنسی در شب قدر
سخنی با سربازان جان باخته در حادثه تصادف نی ریز
خوش به حالتان که چقدر محترم بودید
برایتان از یک شرکت رسمی مسافرتی اتوبوس گرفتند تا پس از پایان دوره آموزش با عزت و احترام به آغوش خانواده هایتان برگردید.
و حالا هم که دچار حادثه شدید به برکت این شبکه های اجتماعی هزاران غمخوار پیدا کردید و آن شیخ(1) هم شاکی است که چرا همراه شما یک افسر به عنوان راهنما نفرستادند!
اما بشنوید از دوره آموزشی ما در ابتدای دوران به اصطلاح مقدّس و به واقع مزخرف سربازی ما: ادامه مطلب...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
درباره خودم
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک