بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 30
رنجنامه های دهه هفتاد(13)
حال که بحمدالله به جام جهانی راه رافتیم و با باخت های پیروزمندانه (!) در مقابل تیم های آرژانتین و بوسنی، تب های فوتبالی هم کم کم در حال فروکش کردن است، توجه شما را جلب می کنم به مقاله طنزی در ماهنامه نیستان(به مدیر مسؤولی سیّد مهدی شجاعی)، شماره 29(بهمن ماه 1376)،صفحه 27، ویژه نامه فوتبال:
«یا هو»
بدانید که زندگی دنیا در حقیقت بازیچه ای است طفلانه و لهو ... (سوره مباره حدید-آیه 20)
مسروریم از اینکه ایزد تعالی بر ما منت نهاد که به جام جهانی ره یابیم ...
و نیز خرسندیم از اینکه دوستان ما نیز با تیزهوشی تقیّه نمودند و چون دیگران در میادین بر سقوف مواشین سماع کردند . پایشان درد نکناد.
گویند مر مستجاب الدوله ای پرسیدند مر پیروزی تیم ملی را چند صلوات نذر کردی؟ گفت: هفتاد هزار، گفتند أیّ أهمّ؟ نیّت المؤمن أو عمله؟ روی در هم کشید و گفت: فوتبال.
و بدان که یکی از آشنایان اکتیو ما که از تمامی ملی پوشان فوتبال، مرقومه و امضا ستانده و از سن عمه دایی تا خالوی دیگران و تعداد موالید و وضعیت تأهل و تجرد آنان نیک مطلع است می گفت که دیوار اتاقش را به جای کاغذ دیواری با پوسترهای تیم ملی پوشانده است. گفتم إن شاءالله در سایر امور دنیوی و اخروی هم همین قدر باحال تشریف داشته باشید. گفت دارم. در دل گفتم: آره جان خودت.
از تلمیذی پرسیدند: خدا را بیشتر دوست داری یا خرما را ؟ گفت: خداداد را.
باری، صبح روز پسین که یک دوست نادان در اتوبوس ناگهان گریبان ما را گرفت... گفت: نظر شما درباره تب فوتبال چیست؟ ... گفتم: «بله، این تب همه گیر - بر خلاف سایر تب ها- بیمار را به پایکوبی و دست افشانی می اندازد، به گونه ای که می اندیشد او را چه خبر رسیده باشد و بدین روش در پیروزی های فوتبالین شاد می شوند به غایت تصوّر، و در شکست هایشان نیز می گریند به نهایت.
و از درمانش نپرس که ندانم. فقط بدان که به نظر ما، جوانان نباید در عشق فوتبال افراط کنند که به تب بیافتند و اگر روزی پنج، شش جریده ورزشی می خوانند، در صورت امکان یه روزنامه یا نشریه که به درد عاقبتشان بخورد هم بخوانند و مادران به فرزندان خود، به جای - ببخشید، در کنار - اسامی یازده بازیکن فوتبال، اسامی متبرکه را بیاموزانند.
یکی از همکاران راست گفتار ما در بخش قلب سوگند می خورد که به علت باخت ما در سباق با یکی از تیم ها در مسابقات جام جهانی، سه نفر را با حالت سکته به CCU آوردند، گفتم کاش وقتی خلاف امر باری تعالی هم کاری می کردیم، از خوف او اینگونه سکته می کردیم و رستگار می شدیم " ... الهی، خلّص قلوبنا بذکرک ..." » و در اینجا بود که دوست اتوبوسی ما را کاسه خشم لبریز شد و گفت: دم فرو بند وگرنه ... گفتم: چشم
و در قصّه است که درویشی از همه جا بی خبر روز شنبه مزبور وقتی داشت در انبوه دست افشانان فوتبال له می شد، فریاد زد: شما را چه می شود؟
گفتند بخٍّ بخٍّ که به جام جهانی راه یافتیم.
پرسید: آیا این جام جهانی با آن جام جهان نما ارتباطی هم دارد؟
گفتند: برو بابا حال داری.
گفت: اگر به شما وعده جنّت هم می دادند همین قدر خوشحال می شدید؟
سکوت کردند.
گفت: لاتأسوا علی مافاتکم و لاتفرحوا بما ... ولی صدایش در جیغ شیپورها گم شد.
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
ما نگوییم که فوتبال موفّق نکنیم
نکته این است که هر چیز مُقامی دارد
دین خود را تبه احمر و ازرق نکنیم
قطب الملک میر منتقد
متن کامل مقاله(روی تصویر کلیک کنید):
---------------
مطلب مرتبط: نشریه نیستان، شماره 28، دی ماه 1376، صفحه 117: کاریکاتور: عاقبت تماشای فوتبال
لینک در افسران، سایت تکلیف الهی،
رنجنامه های دهه هفتاد(12)
نشریه نیستان، به مدیر مسؤولی سیّد مهدی شجاعی
شماره 28، دی ماه 1376، صفحه 117، کاریکاتوری از مازیار بیژنی درباره پدیده استعماری صنعت فوتبال و نقش آن در تسخیر ذهن ها و قلب ها
متأسفانه در این باره کمتر مقاله و نقد و کاریکاتور و ... می بینیم و می شنویم و گویا همگی به نوعی مقهور افیون فوتبال شده اند در حالی که به قول شهید آوینی ما باید جرأت نقد مشهورات زمانه را داشته باشیم.
آن زمان دانشجو بودم و این کاریکاتور نشریه نیستان را روی تابلوی بسیج دانشجویی دانشکده نصب کردم؛ حالا در آستانه مسابقات جام جهانی فوتبال کسی جرأت دارد این کاریکاتور و یا مطلبی در نقد افیون فوتبال را روی تابلو نصب کند و یا در فضای مجازی نشر دهد؟:
رنجنامه های دهه هفتاد(11)
در ابتدا هدفم از طرح رنجنامه های دهه هفتاد، آشنا نمودن جوانان متولد دهه هفتاد با رنج ها و خون دل های این دوران در راه حفظ ارزش ها و آرمان های انقلاب اسلامی بود.
حالا گویا باید جوانان نسل سوم و چهارم انقلاب در رنج ها و خون دل های نسل اول و دومی ها سهیم شوند؛ چرا که گویا تدبیر این دولت اینگونه رقم خورده است که با انواع مانورهای تجملات، ایجاد محدودیت برای منتقدان دلسوز انقلابی، آغوش باز کردن به روی نامحرمان، دلخوش داشتن به لبخند کدخدا و ... آن دوران تلخ را تکرار کند.
در آن زمان که دانشجو بودم، بیانیه ای در نقد سیاست ها و عملکردهای دولتمردان آن دوران نوشتم. پس از آن فردی تعدادی بریده جراید برایم فرستاد که کنار هر کدام نقد کوتاهی هم نوشته بود. پس از اینکه قرار ملاقات گذاشتیم متوجه شدم که یک مرد مسن پاکستانی(به نام محمدحسین متّقی تبار) شاغل در جهاد کشاورزی است که دل در گرو آرمان های انقلاب اسلامی دارد.
لذا در این بخش از رنجنامه های دهه هفتاد، توجه شما را به بریده روزنامه جمهوری اسلامی، مورخ 26 آبان ماه 1370 و نقد کوتاه آن مرحوم جلب می کنم(صلواتی و فاتحه ای هم برایش قرائت بفرمایید):
و متأسفانه، اینک دوباره در دهه نود هم شاهدیم:
رنجنامه های دهه هفتاد(10)
در این شماره از سری یادداشت های رنجنامه های دهه هفتاد به مناسبت سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم، به شعر دردمندانه مرحوم محمدرضا آقاسی در وصف شهید سیّد مرتضی آوینی می پردازم.
با توجه به اینکه قصد ندارم کار تکراری انجام دهم ابتدا مطالب انتخابی درج شده در نشریات آن دهه - که این فضاهای مجازی وجود نداشت- را جستجو می کنم ببینم جایی منتشر شده یا نه.
در این باره وقتی جستجو کردم تنها به یک شعر ناقص و بدون اشاره به نام سراینده، برخوردم.
اشعار دیگری هم در برخی سایت ها (از جمله سایت شهید آوینی) دیدم که از مرحوم آقاسی درباره شهید آوینی بود ولی با شعر مورد نظر کاملاً تفاوت داشت، نظیر این شعر: پر از سکر آوای «آوینی»ام
و اما شعر مورد نظر از روزنامه کیهان که بی تأثیر از فضای سیاسی و فرهنگی آن دوران نیز نبود؛ تا جایی که فرزند آن مرحوم در مصاحبه با خبرگزاری فارس ضمن اشاره به ابیاتی کوتاه از این شعر می گوید: « ... در واقع حرفهای انقلابی مشترک است که آقا مثلاً دعوا و درگیری سر توسعه اقتصادی نیست. ما انقلاب کردیم که انقلاب، اسلامی باشد نه انقلاب اقتصادی! البته رشد اقتصادی خوب است. که این حرفها را حاجی داشتند. به هر حال جماعت دولتی از حرفهای حاجی خوششان نمیآمد. و شاید هم مردم این مطالب را میدانستند ...»
مرتضی خون جگر خورد ز خونسردی تان
به لبش ترکه ی تر خورد ز نامردی تان
مرد اگر بودید راهش را طی می کردید
ز جوانمردی سر هدیه به نی می کردید
اندکی گر ز جوانمردی برخوردارید
دست از منصب پوسیده ی خود بردارید.
مرتضی را ز چه بر خویش سپر می سازید؟
باز در پای صنم، بت ز تبر می سازید
مرتضی شعله جنگ است و شرار آهنگ است
خلقش از زاویه چشم حسودان تنگ است
مرتضی تا به ابد رنگ بسیجی دارد
ساز دلتنگش آهنگ بسیجی دارد
نور او را تنها اهل نظر می بینند
ابلهان او را با دیده سر می بینند
کور باید کرد، دیده خودبینی را
که چو خود می بیند آیت آوینی را
مرتضی در تب اخلاص و تولی می سوخت
دل او در تعب غربت مولی می سوخت
عاشقان را ز سر صبر تسلی می داد
خبر از داغ چگر گوشه لیلی می داد
کس ندانست که او اهل دیار دگر است
دل او در پی خرسندی یاری دگر است
دل لاهوتیش از حب ریاست بیزار
ز دغل پروری اهل سیاست بیزار
و چنین بود که از درد حکایت ها داشت
دلش از مردم بی درد شکایت ها داشت
و چنین گفت به آنان که از حق دور شدند
به قبای تن خود وصله ناجور شدند
عطش پرخوری از کام شما می ریزد
خشکی از روغن بادام شما می ریزد
مردم! از این نیرنگ و دغل بازیتان
وین همه سفسطه و پشت هم اندازیتان
به کدامین سفر، آواره و سرگردانید؟
فرصتی کو که سر قافله برگردانید؟
جنگ زد نعره ولی پنجره ها را بستید
به غنائم که رسیدیم به ما پیوستید
کسی از پنجره بسته خروشی نشنید
هر چه گفتیم که جنگ آمده، گوشی نشنید
و چنین است که با ما سخن از خون می گفت
ز جوانمردی و آزادی مجنون می گفت
شرح این نکته بسی لطف و ظرافت دارد
مرد اگر خون جگر خورد شرافت دارد.
رنجنامه های دهه هفتاد(9)
یکی از روزهای دهه هفتاد، زمان حاکمیت کرباسچی بر بلدیه تهران؛
روایت زخم هایی که تبلیغات شهرداری تهران بر دل خانواده های متوسط و ضعیف جامعه میزد.
تبیلغ یک غذای لوکس و گران، و اعتراض روزنامه کیهان:
خدا نیاورد روزی را که شاهد حاکمیت مجدد تکنوکرات ها در شهرداری تهران باشیم.
---------------------------------
لینک شده در عمارنامه با عنوان: رنجنامه های دهه هفتاد ، تبلیغات
انعکاس در خبرنامه دانشجویان ایران: تصویری از روزنامه کیهان در دهه 70 درباره خاویار
همین یادداشت در فرهنگ نیوز: تصویری از کیهان در دهه 70 درباره خاویار
رنجنامه های دهه هفتاد(8)
مراسم ایام فاطمیه سال 1373 شمسی در مصلای اهواز، همزمان با ورود تعدادی از شهدای تازه تفحص شده
حاج صادق آهنگران در ابتدا قبل از شروع مراسم با توجه به فضای سیاسی کشور و نوع نگاه و تفکر تکنوکرات ها- که با فرهنگ بسیجی زاویه داشتند و در راه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت طلبی سنگ اندازی می کردند- نکاتی را گوشزد می کند:
"... خدا کنه به خودمون بیاییم. خدا کنه اونهایی که با بازماندگان این شهدا، با این بسیجی ها رفتار درستی نکردند با اومدن این ستاره ها دوباره به شهرها به خودشون بیان و همون فرموده امام(ره) رو توجه کنند که اگر بسیجیان رو رعایت نکنند به آتش دوزخ گرفتار میشن.
بسیجی که توقعی نداره، خود شما چوب میخوری. خود شما به اشکال مختلف گره و مشکل در کارتون در زندگیتون پیش میاد که نمی دونید از کجا دارید چوب می خورید.
بسیجی همیشه گمنام بوده و دوست داره گمنام زندگی کنه. اصلاً اولیاء خدا همیشه گمنام بودن، کسی نشناختشون ..."
سپس برنامه با ذکر فرازهایی از یک شعر اعتراضی فاطمی از سروده های شاعر بسیجی، مرحوم محمدرضا آقاسی آغاز می شود:
بادهای هرزه در دشت و دمن پیچیده اند
خار و خس خود را به دامان چمن پیچیده اند
خواستم دروازه باغ ِ فدک را وا کند
دیدم اما باغبان را با رَسَن پیچیده اند
عندلیبان ناله در کنج قفس سر می دهند
باغ را در زوزه زاغ و زغن پیچیده اند
...
شهریارا چارده منزل عقوبت دیده ام
چشم ما را بر در بیت الحزن پیچیده اند
...
آهِ نِی دانی چرا در نینوا گل می کند؟
بوریا بر نعش هفتاد و دوتن پیچیده اند
علی جان کوفیان غیرت ندارند
که فرمان تو را گردن گذارند
علی جان کوفیان خفت پذیرند
که دامان بلندت را نگیرند
علی جان، کوفیان با کیاست
جدا کردند دین را از سیاست
به نام دین سرِ دین را شکستند
دو بال مرغ آئین را شکستند
به پیشانی اگر چه پینه دارند
ز فرزند تو در دل کینه دارند
چو بنچاق فدک را پاره کردند
غزالان ِ تو را آواره کردند
شغالان، شیرها را سر بریدند
کبوتر بچـّگان را سر بریدند
...
غم ِ زهرا مرا سوز درون داد
دم ِ حیدر به من شور جنون داد
...
کیست تا از مرگ من پروا کند
یا به روی غربتم در وا کند
...
«مرگ» آغاز جهانی دیگر است
عاشقان را مرگ جانی دیگر است
آن که در خون عشق بازی می کند
تا قیامت سرفرازی می کند
ای خداوندان مُـلک عافیت
والیان مسند اشرافیت
من یقین دارم مسلمان نیستید
چون ولی را تحت فرمان نیستید
من در این آشفته بازار شما
پرده بر می دارم از کار شما
نصرت حق را چو باور داشتم
یا علی دست از دهان برداشتم
آه از تزویر خلق دلق پوش
مردم گندم نمای جو فروش
آه از این، گرگهای میش خوار
وین همه مستغنی درویش خوار
یاد دارم روزگار پیش را
مردم نزدیک دوراندیش را
هر که بارش بیش سر در پیش داشت
یک گلیم کهنه ده درویش داشت
شیوه همسایگی در پیش بود
نوش در کام همه بی نیش بود
حرص مردم را اسیر خویش کرد
خلق را یکباره نادرویش کرد
...
موجهای خسته سر درگمی
پس چه شد حال و هوای مردمی؟!
از چه رو مردم فریبی می کنید؟!
با هم احساس غریبی می کنید؟!
ای دل آشوبان زخوف و اضطراب
چرخد از خون شما، هفت آسیاب
ای شرارت پیشـِگان هرزه گرد
در کجا بودید هنگام نبرد؟!
در کجا بودید وقتی جنگ بود؟!
عرصه بر شیران عالم تنگ بود؟!
ای کمند اندازها از پیش و پس
توسن سرکش نگردد رام کس
دام بر چینید ما مرغ دلیم
ماهی گرداب و دور از ساحلیم
مابه صید طور مولا رفته ایم
در پناه او به بالا رفته ایم
یوسف والا زکنعان دور کرد
چشم ظاهربین ما را کور کرد
لیک چشم باطن ما را گشود
هر چه را دیدیم جز مولا نبود
گفت فحشا در کجا آید پدید؟!
گفتمش در کوچه های بی شهید
بی شهیدانند بی سوزو گداز
بر سر سجاده های بی نماز
بی شهیدان را غم لیلا کجاست
سوز و اشک و آه و وایلا کجاست
کوچه ما بوی مجنون می دهد
بوی اشک و آتش و خون می دهد
...
و در ادامه فرازهایی از شعر معروف شجاع الدین ابراهیمی:
سرزمین نینوا یادش به خیر کربلای جبهه ها یادش به خیر
ذوق وشوق نینوا کرده دلم چون هوای کربلا کرده دلم
بود سنگر بهترین مأوای من آه جبهه کو برادر های من؟
...
سنگر خوب وقشنگی داشتیم روی دوش خود تفنگی داشتیم
جنگ ما را لایق خود کرده بود جبهه ما را عاشق خود کرده بود
...
آسمان تکبیر ما را دوست داشت هر حسینی کربلا را دوست داشت
روزها در عشق پرپر می زدیم در دل شبها منور می زدیم
داشتیم ای دوست شبهای خطر سایه ی صاحب زمان را روی سر
...
یاد روزی که بسیجی می شدیم شمع شب های دوعیجی می شدیم
یاد آن روزی که در خمپاره ها جمع می کردیم پاره پاره ها
هر بسیجی اقتدا بر شمع کرد پاره های جان جود را جمع کرد
...
تا به دشت و کوه رسته شالی است تا ابد جای شهیدان خالی است
و در انتها ذکر مصیبت حضرت زهرا(سلام الله علیها)
لینک دانلود از پرشین گیگ با حجم 26.8 مگابایت
لینک دانلود از فارس تی وی با حجم 10 مگابایت
به مدت 29 دقیقه و 18 ثانیه
-----------------------------------------------
گزیده ای از همین یادداشت در سایت خبرنامه دانشجویان ایران:
اشعار اعتراضی به شرایط سیاسی در فاطمیه 1373
رنجنامه های دهه هفتاد (7)
یکی از روزهای پر مرارت دهه هفتاد، اسفند ماه در آستانه سالروز شهادت حاج محمد ابراهیم همّت مقاله ای در روزنامه کیهان به قلم "حسین بهزاد" منتشر شد که طبق معمول مقاله های ایشان حسابی اشک آور و پر درد و سوزناک بود.
می خواستم در این ایام متن کامل آن را منتشر کنم ولی چون متن آن زیاد بود گفتم با نویسنده تماسی بگیرم ببینم متن تایپ شده آن را دارد که کارم راحت تر شود یا نه. اما ای کاش تماس نمی گرفتم. چون ایشان درخواست کرد که فکر انتشار آثار قدیمی شان را از سر بیرون کنم و متواضعانه مرا به آثار دیگر همسگرانشان ارجاع داد.
اما وقتی فیلم "چ" را دیدم و پس از آن ترانه "چشم مجنون" را شنیدم حیفم آمد به گوشه هایی کوتاه از آن مقاله اشاره نکنم تا جوانان متولد دهه 70 بدانند نسل انقلاب در آن ایام چه مرارت هایی کشیدند تا امروز شاهد آثار فاخری همچون فیلم "چ" برای شهید چمران و ترانه "چشم مجنون" برای شهید همّت باشیم.
حسین بهزاد در مقاله مفصّل "هیچکس نمی داند" در فرازهای ابتدایی آن می گوید:" ... درست است که در بین نوجوانان و جوانان این آب و خاک، هرجا که بروی به برکت ماهنامه ها و هفته نامه ها و رنگین نامه های سوبسیدی مروج زباله های بیهودگی غرب، همه می دانند که جناب "رودگولیت" چه روز هایی در طول هفته زلف های افشان خودش را می بافد و "باجیو"ی تازه بودایی چند بار در روز از گاو مقدّس برای زدن گل های پولساز به تیم حریف، طلب دوپینگ! ببخشید، یاری می کند و "آرلوندشوارتزنگر" ... "
سپس ترجیع بند "هیچکس نمی داند" مقاله خود را اینگونه آغاز می کند:" ... آری اینها همه درست است! خیلی خیلی هم درست است ... اما یک جای کار پنداری می لنگد. کجا؟ بیا و بنگر: در چارگوشه این پایتخت مبتلا به تب داغ دلارزدگی و سکه پرستی اگر بروی، در بین نسل نوخاسته و انقلاب و جنگ ندیده ما، بی تعارف و تکلف بگویم، هیچکس حتی نام فاتح خرمشهر را نمی داند، هیچکس نمی داند بین دارنده دکترای فیزیک پلاسما از معتبرترین دانشگاه آمریکا با بنیانگذار واحد جنگ های نامنظم دفاع مقدس و سردار مظلوم دهلاویه چه نسبتی برقرار است. هیچکس نمی داند ..."
و بالاخره مقاله با این فرازهای مطالبه گرانه به پایان می رسد " ... آیا وقت آن نرسیده است تا از خود بپرسیم در این ندانستن ها ما تا چه حد ذی سهم بوده ایم؟ ... حال به استقبال 23 اسفند می رویم، سالروز شهادت پرچمدار رشید سپاه اسلام، سردار سرلشگر شهید حاج همّت، فرمانده کل سپاه 11 قدر(5 لشگر سپاه) در حماسه عاشورایی فتح جزیره مجنون؛ هرچند متولیان اصلی امر برگزاری مراسم گرامیداشت این اسوه زبده انسان محصول مکتب روح الله(ره) ... تا به این ساعت که این قلم شکسته بر سینه سپید کاغذ بر گردش است، هیچ اقدامی در جهت اقامه مراسمی بسیجی پسند در سطح تهران - این عقبه لشگر تحت فرماندهی شهید حاج همت- نکرده اند، حتی دریغ از چاپ یک برگه پوستر از سیمای خورشیدوش همت، ولو بر روی کاغذی کاهی!.
آیا با این کاهلی ها و همین غفلت از رویکرد، شناخت و شناساندن اسوه ها نیست که ما را به چنین رعب و وحشت ساده لوحانه از ماهواره ها مبتلا ساخته است؟ ... دوستان!، یه به قول شهید رشید «حاج همت»: «عزیزان من! شهیدان از تکریم ما و شما بی نیازند؛ تکریم شهداء تکریم خود ماست!؟»
آیا بلیغ تر از این هم سخن گفت؟ نسل نوخاسته این آب و خاک، خواهی نخواهی به دنبال الگوی هویتی خویش به هر سو هروله می کند... «اسوه» های شجاعت، جوانمردی و شهادت طلبی همچون حاج همت و سلاله همت را تا چه حد به نسل نوخاسته و انقلاب و جنگ نادیده این سرزمین معرفی کرده ایم؟ مقابله با تهاجم فرهنگی یعنی چه؟! آیا با اسطوره های مضحکی همچون ... و ... می خواهیم در برابر الگوتراشان صاحب ماهواره ای که در هر ثانیه یک «ترمیناتور» و «استاروارز» برای نسل تازه بالغ ما رو می کنند، عرض اندام کنیم؟
غرب، این تجسم راستین دجال در عصر ظهور، از سمینارها و سمپوزیوم های مبارزه با تهاجم فرهنگی ما کک اش هم نمی گزد. آنچه رعشه بر کالبد شیطان باخترنشین و ایادی داخلی آن می افکند، رویکرد نسل جوان این ملک به مرگ آگاهی است. جان مرگ آگاه تن به عبودیت شیاطین درون و بیرون نمی دهد. او را با سکس و هالیوود و پنتاگون نمی توان مستحیل و مسخ و مرعوب کرد و غرب نیز از همین کیمیای مرگ آگاهی و اسوه های آن، انسان هایی از طراز حاج همت اسیت که وحشت دارد.
خلف صالح امام الشهداء چه زیبا فرمود که :«می خواهم بگویم که این جنگ یک گنج است! آیا ما خواهیم توانست که این گنج را استخراج کنیم یا نه؟!»
عزیزان خاکریز فرهنگ مقاومت!
... تا سالروز طلوع سرخ خورشید خیبر تنها 2 روز فاصله داریم؛ دیده شود چه می شود ... والسلام"
اما امروز می بینیم که در اسفند ماه سال 92، بسیج شهرداری تهران با نصب بنرهایی زیبا از تصاویر سرداران شهید در جای جای شهر دیدگان مردم را روشن می کند، فیلم "چ" حاتمی کیا در جشنواره فیلم فجر غوغا می کند، حامد زمانی، ترانه سرای خاکریز مقاومت ترانه "چشم مجنون" را برای شهید همّت می خواند و ... جهاد همچنان ادامه دارد:
رنجنامه های دهه هفتاد (6)
در ادامه سلسله مطالب رنجنامه های دهه 70، در این قسمت توجه شما را به شعری جلب می کنم که در ویژه نامه نوروز 1376 نشریه شلمچه (به مدیر مسؤولی مسعود ده نمکی) به نام "صداقت" منتشر شد که امروز هرچه جستجو کردم دیدم هنوز در فضای مجازی به طور کامل منتشر نشده:
شهر ما دیروز گرم جنگ بود
شهرعاشق پیشه و دلتنگ بود
کوچه های شهر عاشق پیشه بود
شهر زیبا بود، عشق اندیشه بود
شهر ما آن روز ها یک رنگ بود
شهر، شهر عشق و خون و جنگ بود
شهر ما آن روزها شد رو سفید
در فروغ روی یاران شهید
شهر ما این روزها دیوانه نیست
شهر جز در فکر آب و دانه نیست
شهر خاکی نیست، پر رنگ و ریاست
پر ز رندان سراپا ادعاست
شهر بی درد است، او را درد چیست؟
جز بسیجی ها کسی پر درد نیست
جز بسیجی ها که عاشق پیشه اند
دیگران این روزها بی ریشه اند
عده ای از عشق رو گردان شدند
غرق دنیا، جزء نامردان شدند
غرق عیش و بنز و پولند و فرنگ
شد دکان از بهر اینان عشق و جنگ
برجها در شهر ما افراشتند
شهر را میراث خود پنداشتند
سایه ی این برجها تا پا گرفت
آفتاب شهر را از ما گرفت
با شمایم با شمایم با شما!
ساکنان برجهای ادعا!
برجهاتان چشم ها را خیره کرد
شهر ما را سرد و مات و تیره کرد
از دل این برجها بیرون زدید
خویش را در بحر ثروت چون زدید؟
مات میبینیم احوال شما
آفتاب کیش هم مال شما
در ضیافت ها که بر پا داشتید
آتش اندر سفره ها انباشتید
آتش است این سفره های رنگ رنگ
این شرنگ است، این شرنگ است، این شرنگ
با شمایم! دین به دنیا داده ها
با شمایم! آی آقازاده ها!
روز رستاخیز میگردد حساب
این ضیافت های پر رنگ و لعاب
عده ای را میزکی دیوانه کرد
گرد شمع خویشتن پروانه کرد
در طواف حول پول و میز و پست
عده ای گشتند سر گردان و سست
عده ای ای وای اینجا شل شدند
از برای ما مدیر کل شدند
خویش را تا عرش بالا می ببرند
در حراجی، چاپلوسی می خرند
آی! بت های ریاست پیشگی
خارهای مزرع بی ریشگی
این ریاست ها که در دست شماست
حاصل خون برادر های ماست
شهر بی درد است، او را درد چیست؟
جز بسیجی ها کسی پر درد نیست
جز بسیجی ها که عاشق پیشه اند
دیگران این روز ها بی ریشه اند
با شمایم اهل تزویر و نقاب!
خادمان دختران بی حجاب
یک نفر بر چفیه ها لشگر کشید
روسری سان چفیه را بر سر کشید!
حرمت این چفیه ها از یاد رفت
در تهاجم چفیه ها بر باد رفت
جهل اینجا دشمنان را یار شد
روی این جهّال قدری کار شد
جهل اینجا عشق را آزرده کرد
کرد بازار حیاء را سرد سرد
بذر بدعت در حریم دین فشاند
دختران شهر را بر زین نشاند
آن یکی با عشق هم در جنگ شد
غرق جنگ و حمله بر فرهنگ شد
قلب سرخ عشق را غمناک کرد
شهر از نام شهیدان پاک کرد
دیگری... ای وای بس کن ای قلم
بس کن این شرح غم و درد و الم
عده ای ای وای سرگردان شدند
از ولایت نیز رو گردان شدند
شهر بی درد است... او را درد چیست؟
جز بسیجی ها کسی پر درد نیست
جز بسیجی ها که عاشق پیشه اند
دیگران این روزها بی ریشه اند
زحمت تایپ این اشعار را هم یکی از متولدین دهه هفتاد کشید
با تشکر از محمدعلی
لینک شده در عمارنامه
رنجنامه های دهه هفتاد(5)
مقام معظم رهبری در ابتدای سال جاری در حرم مطهر رضوی اشاره ای داشتند به حاصل تفکر تکنوکرات های دهه هفتاد در حوزه اقتصادی که عدم اتکاء به نفت را امری موهوم و محال می پنداشتند.
اما آن ها برای اجرای پروژه اقتصاد آزاد به شیوه غربی باید در حوزه فرهنگی هم هنرنمایی می کردند و استعداد و نبوغ خود را بروز می دادند و آن عبارت بود از ترویج فرهنگ مصرف زدگی و تجمل پرستی، که این تنها جنبه اثباتی قضیه بود. در مقابل آن ها باید فرهنگ ایثار و شهادت را که مزاحم کار آن ها در اجرای پروژه کذایی شان بود، از میان برمی داشتند.
لذا با این عنوان که در پی سال ها جنگ، روحیه و نشاط مردم آسیب دیده است از لزوم تلطیف فضای جامعه سخن گفتند و در عمل علاوه بر ذائقه سازی در قالب رنگین نامه های گوناگون، به نام شهداء در کوچه و خیابان ها هم تعرض کردند.
طبیعی بود که این اقدام آن ها در حذف نام شهداء حساسیت برانگیز بود و اعتراض خانواده های شهداء و رزمندگان دوران دفاع مقدس و آحاد مردم انقلابی را برانگیخت.
اما تکنوکرات های شیطان صفت خیلی زیرک تر از این حرف ها بودند. آن ها سبک جدیدی را در شهید زدایی از خود ابداع کردند که ضمن یادداشتی در شماره 73(شهریور ماه 1376) نشریه صبح(به مدیر مسؤولی برادر مهدی نصیری) به آن اشاره کردم:
قبلاً در یادداشت "بیستمین سال تولد دوباره" به تحولی که در روز تشییع پیکر مطهر شهید بهزاد مفتوحی در سال 1367در من ایجاد شد اشاره کردم، لذا اصلاً حذف نام این شهید را آن هم در مقابل دیدگان خانواده اش-که موجب شرمساری مان بود- برنتافتم و علاوه بر اینکه با اسپری به جان تابلوها افتادم در یادداشت دیگری در شماره 80(فروردین ماه 1377) آن نشریه، از تحقق پیش بینی ام در یادداشت قبلی خبر دادم:
و اما تصاویر:
1- نصب تابلو با نام قبلی "آزادمردان" در خیابان "شهید مصطفی وفامنش" توسط شهرداری:
2- اعتراض به تغییر نام خیابان شهید وفامنش
3- نصب تابلوی جدید با نام "وفامنش"، بدون درج عبارت "شهید" و اعتراض به این اقدام:
4- درج عبارت شهید _آن هم خیلی کوچک و بی قواره و کم رنگ- توسط شهرداری":
5- و بالاخره نصب تابلو با نام "شهید وفامنش" توسط شهرداری:
6-تابلوی قدیمی با نام "سروان شهید جوانشیر":
7- تابلوهای جدید شهرداری بدون درج عبارت "سروان شهید":
8- درج عبارت شهید _آن هم خیلی کوچک و بی قواره- توسط شهرداری":
9-تابلوی قدیمی با نام "شهید محمد افتخاریان"(یادش بخیر، سال سوم دبستان راننده سرویسم بود):
10- تابلوی جدید بدون درج عبارت شهید:
11-تابلوی قدیمی خیابان "شهید بهزاد مفتوحی":
12-نصب تابلو با نام قبلی "همگام شرقی"در ورودی خیابان "شهید بهزاد مفتوحی" توسط شهرداری:
13- اعتراض به حذف نام "شهید بهزاد مفتوحی":
14- نصب تابلو با نام "مفتوحی" بدون درج عبارت "شهید" توسط شهرداری:
.
.
.
و وقتی امروز از این خیابان ها عبور می کنم و تابلوها را مزین به عبارت شهید و نام شهدا می بینم از آن ها می خواهم همانگونه که توفیق پیدا کردیم در دهه هفتاد درج نامشان را بر دیوارهای شهرمان تثبیت کنیم، امروز نیز بتوانیم راه و مرام و آرمان هایشان را بر قلب جوانانمان حک کنیم.
رنجنامه های دهه هفتاد(4)
چندی قبل در ویژه برنامه های نوروز صدا و سیما، یک مجری در شبکه i film یادی از برنامه تلویزیونی "ساعت خوش" کرد و از بینندگان خواست جهت تجدید خاطره، آیتم کوتاهی از این برنامه قدیمی را با عنوان "خان دایی جان" تماشا کنند.
من هم جهت یادآوری به مسؤولان فعلی صدا و سیما و عموم مردم (به خصوص جوانان متولد دهه هفتاد که این سلسله مطالب را برای آن ها می نویسم) یک خبر کوتاه مربوط به یکی از شماره های نشریه صبح در دهه هفتاد(به مدیر مسؤولی مهدی نصیری) را می آورم:
"از چند ماه پیش به دستور آقای نجفی وزیر آموزش و پرورش، گروهی مأمور بررسی آثار و عوارض سوء برنامه تلویزیونی«ساعت خوش» در مدارس دخترانه تهران شدند. این گروه در بررسی های خود به نتایج اسفباری از تأثیرات سوء این برنامه بر روی دختران نوجوان دانش آموز رسیده اند و گزارش مستند و مصوّر خود را به وزیر آموزش و پرورش ارائه کرده اند.
گفته می شود این قدام وزیر به دنبال اعتراض ها و اعلام خطرهای گوناگون معلمان مدارس دخترانه به ویژه مربیان امور تربیتی درباره عوارض برنامه ساعت خوش صورت گرفته است. "
آری، با پخش برنامه به اصطلاح طنز "ساعت خوش" در آن دوران، به تدریج طنزهای زیبا و پرمعنا و مفهوم دهه 60 (نظیر "صبح جمعه با شما" که با هنرنمایی افراد باتجربه و بافرهنگی همچون مرحوم منوچهر نوذری اجرا می شد) جای خود را به هجویات مسخره یک عده جوان جلف تازه به دوران رسیده داد که با لودگی هایشان، الکی خوش بودن را در رسانه ملی جمهوری اسلامی ترویج می کردند.
نشریات زرد هم پس از آن شروع کردند به تفصیل از آن ها چهره سازی و الگوتراشی کردن؛ تا جایی که بیش از پیش دل همرزمان اسوه های واقعی این ملّت را به درد آوردند و سردار قاسمی چه دردمندانه در مراسم تشییع 3000 شهید در روز 30 تیر ماه سال 1374در مقابل ستاد معراج شهداء گفت: "شماره شناسنامه یک عده لوده پانکی تلویزیون را به برکت رنگین نامه ها، همه سیزده ساله ها می دانند، اما شماره ردیف و قطعه مزار حسین فهمیده را هیچکدام از این نسل بلد نیستند! "
چند روز بعد از این تجدید خاطره (یعنی روز 14 فروردین) به صورت اتفاقی در همین شبکه i film متوجه اجرای یک شوی هندی شدم که قطعه ای بود از یک فیلم ایرانی؛ ابتدا رقاص و خواننده آن را به دلیل گریم خاصش نشناختم اما کمی که در اینترنت جستجو کردم فهمیدم این اثر هنری فاخر(!) توسط یکی از همان بازیگران"ساعت خوش" اجرا شده است.
یاد روزگاری افتادم که فیلم های ویدئویی هندی به دلیل وجود اینگونه صحنه های رقص و آواز در آن، قاچاق محسوب می شد و افراد باید با ترفندهای خاصی اینگونه فیلم ها را به دور از چشم گشت ارشادی های قدیم(نظیر گشت ثارالله، گشت کمیته های انقلاب اسلامی و ...) جابجا می کردند و تا به حال هم اگر فیلم هندی در رسانه ملی پخش شده، اینگونه صحنه های مبتذل در آن سانسور شده ولی حالا مسؤولان با بصیرت(!) ما با شناخت شرایط زمان به این نتیجه رسیده اند که همان شوهای هندی را به وسیله هنرمندان خودی، بومی و با روسری سر خانم ها کردن، اسلامیزه و در رسانه ملی پخش کنند تا مبادا خدای نکرده نگاه مردم از صدا و سیما زوایه پگیرد و به سمت شبکه های ماهواره ای گرایش پیدا کند!.
آفرین! مرحبا به مسؤولان صدا و سیمای جمهوری اسلامی !
به این می گویند مقابله با تهاجم فرهنگی !
به این می گویند نبرد در جبهه جنگ نرم در مقابل ناتوی فرهنگی دشمنان !
با همین درایت و بصیرت اگر به پیش روید امیدی هست که در دهه های آینده برای حفظ گرایش مردم به رسانه ملی، فیلم سکسی بومی و اسلامی هم تولید و پخش شود!
باز هم آفرین! به به! به به!
... بعد نوشت(جایگزین تصویر و لینک دانلود شوی هندی): چندی بعد از نوشتن این یادداشت، کمی بیشتر که جستجو کردم فهمیدم این بازیگر از اجرای آن شوی هندی به شدت نادم بوده و حتی گفته بود از اینکه در آن مجبور به رقاصی شده بود، شب تا صبح خوابش نبرده بود.
چندی بعدتر دیدم با علاقه با یکی از مداحان معروف محافل حزب اللهی عکس انداخته ... می خواستم تصویر ایشان و لینک آن شوی هندی را از این یادداشتم بردارم اما به دلیل مشغله، اقدام نکردم تا اینکه امروز دیدم این بازیگر در همایش "جهاد ادامه دارد"(ویژه گرامیداشت شهید جهاد مغنیه و سردار شهید الله دادی) حضور پیدا کرده است؛ من هم دیگر معطل نکردم و نام فیلم، تصویر ایشان و لینک دانلود آن شو را از این یادداشت حذف کردم.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
درباره خودم
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک