بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 16
موقعی که نهضت اوج گرفت و تبدیل به حرکتی انقلابی و عمومی در سراسر کشور شد و کشتارهای وسیعی که در سال 56 و 57 رژیم شاه در استانها و شهرهای مختلف مثل قم، یزد، تبریز، مشهد، تهران و جاهای دیگر به عملآورد، مدرسین حوزه علمیه قم به مناسبتهای مختلف در رابطه با هریک از این حوادث بیانیه صادر میکردند، اما برخی از آقایان از جمله جناب آقای مصباحیزدی نامشان نیست و به هیچوجه در پای اعلامیهای که اشارهای و انتقادی به رژیم شاه داشته، دیده نمیشود ..."
این سخنان، بخشی از اظهارات جناب محتشمی پور علیه عالم وارسته حضرت آیت الله مصباح یزدی بود که چندی قبل(2/4/1387) در گفتگو با روزنامه اعتماد ملی مطرح شد.
چند سال گذشته که در دوره آموزشی طرح ولایت بودیم، حضرت آیت الله مصباح یزدی هر هفته دوشنبه ها برای جلسه پرسش و پاسخ در جمع ما حاضر می شد.
تابستان آن سال پس از آشوب های 18 تیر، روزنامه های دوم خردادی مرتب مشغول هتّاکی علیه ایشان بودند و از جمله اتهام هایی که مطرح می کردند، همین اتهام انکار سابقه فعالیت ایشان در دوران انقلاب و مبارزه با رژیم ستمشاهی بود که متأسفانه جناب محتشمی پور اخیراً به تکرار این اتهام پرداختند.
یک روز بالاخره پس از اصرار و طرح پرسش های فراوان، ایشان به این اتهام اینگونه پاسخ دادند:
یک صحبت هایی هست مربوط به این روزها. خیلی برادرها صحبت می کنند با واسطه، گاهی بی واسطه. از جمله این است که در یک روزنامه ای نوشته بوده که آریا در پی سخنان مصباح یزدی مصاحبه ای با فلان شخص ترتیب داده. وی در این مصاحبه گفته است: "پس از فاجعه 19 دی سال 56 عده ای از طلبه ها که در اعتراض به مقاله 17 دی روزنامه اطلاعات تظاهرات کرده بودند توسط رژیم شهید شدند. مدرسین حوزه تشکیل جلسه دادند و اعلامیه ای نوشتند که قرار شد من(آن گوینده) از جمعی که در آن جلسه نبودند امضاء بگیرم. من آن اطلاعیه را نزد مصباح بردم، ایشان به من گفت:«من از سال فلان در این انقلاب بودم و مبارزه را هم صحیح می دانستم حالا دیگر امضاء نمی کنم دنبال این کارها هم نیستم». "
من فرض را بر این می گذارم که این صحیح باشد. چون من به حافظه ام اطمینان ندارم که بگویم نه نبوده ... فرض می کنیم اینجور صحیح باشد.
اولاً این مسائل چه ربطی دارد به اینکه بنده استدلالی در آیه آیه قرآن کردم و آقایون حرف مرا رد می کنند دلیلش این است که من 19 دی ماه سال 56 نامه ای را امضاء نکردم! پس این حرف ها و استدلال هایی که من به قرآن و حدیث و ... کردم دروغه چون 20 سال پیشتر فلان نامه را امضاء نکردم!
خوب این نشانه این است که در طول تاریخ زندگی بنده، نقطه ضعفی که پیدا کردند این است. من پنجاه و چند ساله طلبه هستم چیزی که پیدا کردند علیه من حرف بزنند این است که یک روزی یک نامه ای بردیم امضاء کند و او امضاء نکرد.
بسیار خوب. حالا اما داستان چیه و من چرا آن زمان مثلاً این نامه را امضاء نمی کردم؟
اولاً بعضی اشخاص(من حالا نمی خواهم اسم کسی را ببرم) بودند که سابقه مطلوبی نداشتند و در آن زمان گروه هایی بودند که با منافقین، با توده ای ها، با فداییان خلق همکاری داشتند. امام تأکید فرموده بودند آن ها را از خودتان جدا کنید. کسانی بودند با این ها ارتباط داشتند، همکاری داشتند، ما این ها را به حساب نمی آوردیم. اگر پیشنهادی هم می کردند که در جلسات ما شرکت کنید یا مثلاً نامه ای می نوشتند می گفتند امضاء کنید، ما امضاء نمی کردیم چون این ها زیربنای فکری شان خراب بود. بعضی هایشان هم بعد از انقلاب به حکم ارتداد اعدام شدند. اصلاً رسماً طرفدار فداییان خلق بودند یا طرفدار مجاهدین بودند. الان هم بعضی هایشان هستند در روزنامه ها گاهی مقالاتی می نویسند و این ها شناخته شده هستند. کسانی هستند که از طرفداران مجاهدین بودند و الان طرفداران نهضت آزادی هستند.
پس اولاً این بود که ما هر کسی برمی داشت یک نامه ای می آورد، آمادگی نداشتیم که امضاء کنیم به خاطر این که آن اشخاص مورد اطمینان نبودند.
دوم اینکه (حالا این چیزی نبود که من اینجا بگویم. اگر اینجور سؤالات نبود و دوستان اصرار نمی کردند من نمی گفتم) در دوران پیش از پیروزی انقلاب یک جمعیت بعد از سال ها تجربه انقلابی و این ها – که نمونه هایش در آن کتابی که آقای هاشمی رفسنجانی نوشتند آنجا هست. عکس بنده را در آنجا زدند و کارهایی که ما با هم انجام می دادیم اسم بردند. نشریاتی که آن روز منتشر می کردیم و الی آخر آن ها بماند- بعد از تجربیات زیادی که ما در مبارزات داشتیم تصمیم گرفتیم که یک جمعیت متشکلی با تمام جهات یک حرکت سیاسی فعال و پیشرو تشکیل بدهیم. 11 نفر آن وقت از بزرگان بودند بنده کوچکشان بودم، بچه بودم در خدمت آقایون. آن وقت مقام معظم رهبری بود(البته ایشان سنّاً از من 4-3 سال کوچکترند) آقای هاشمی رفسنجانی بودند که همسال بنده هستند و کسان دیگر که چندی شان شهید شدند از جمله مرحوم ربانی شیرازی، مرحوم آقای قدوسی. بعضی هایشان هم در قید حیات هستند غیر از این دو نفری که اسم بردم آقای امینی هستند و بعضی دیگر. 11 نفر در این سطح جمعیتی تشکیل دادیم و اسمش را گذاشتیم "هیأت مدرسین" اسرار این جمعیت پهلوی بنده بود. من یک خطی را خودم اختراع کرده بودم که اتفاقاً چندی پیش مقام معظم رهبری گفتند راستی نمونه های آن خط را هنوز دارید یا نه؟ یک خطی خودم اختراع کرده بودم که حتی دوستان و آن 10 نفر دیگر از این 11 نفر هم آن خط را بلد نبودند. فقط برای اینکه اسرار این جلسه پیش من محفوظ باشد و قرار بر این بود که من جایی خود را مطرح نکنم تا مورد سوء ظن ساواک واقع نشوم حالا دیگران مثلاً منبر داشتند یا سخنرانی داشتند ... این ها کمابیش فعالیت هایشان طوری بود که ساواک هم آن ها را شناسایی می کرد اما من منبری نبودم و شاید هم یکی از دلایلی که این ها به ما سپرده بودند همین بود که یک شخص شناخته شده ای نبودم ...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
درباره خودم
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک