بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 17
امسال 30 سال از سال 67 می گذرد.
قبلا گفتم که سال 67 بر حسب یک اتّفاق ساده، در مراسم تشییع یک شهید در محلّه مان، عقب کابین آمبولانس نشستم و تا بهشت زهرا (سلام الله علیها) کنار تابوت آن شهید بودم و برای اولین بار بود که یک جنازه می دیدم، آن هم پیکر مطهر یک شهید (*)
پس از آن همواره دغدغه داشتم چطور باید راه این شهداء را ادامه دهیم و سپس با نزدیک شدن به سن قانونی تصمیم گرفتم به جبهه بروم که جنگ تمام شد.
اما جنگ برای من تمام نشده بود و به تعبیر شهید آوینی «شاید جنگ پایان یافته باشد اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافت ».
لذا سی سال است که دستمان روی ماشه است؛ چرا که آموخته ایم جهاد فکری و فرهنگی، در واقع همان جهاد اکبر پس از جنگ نظامی است.
سلاح ما قلم ماست و هر جا که لازم باشد می نویسیم.
امروز هم ولی امرمان تأکید کرده اند روی تولید محتوا در فضای مجازی و رسانیدن حرف حق به مخاطبان در فضای مجازی.
حال اگر کسانی مقتضیات این عرصه را نمی شناسند و ما را متّهم به خلاف کاری می کنند، چه باک؟!
اگر خلاف ما این است که به تعبیر شما «دست به کانال» هستیم، ما به این خلافکاری افتخار می کنیم.
شما به آنچه که تکلیف خود می دانید عمل کنید و پرونده سازی و اتهام تراشی کنید، ما هم به آنچه که تکلیف خود می دانیم، عمل می کنیم.
إن شاءالله روزی همان شهدایی که مرا متّهم به وهن مقام شامخشان کردید، بین ما و شما قضاوت خواهند کرد و من هم هرگز از کسانی که مقام شامخ شهید و شهادت را دستاویز إعمال غرض ورزی هایشان قرار دادند، گذشت نخواهم کرد.
بچرخید تا بچرخیم!
أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا
پی نوشت:
*- بیستمین سال تولد دوباره
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
درباره خودم
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک