بازدید امروز : 142
بازدید دیروز : 61
رنجنامه های دهه هفتاد/25
از حسینیه حاج همّت تا هیأت طلافروشان(درد دل مکتوب یکی از بسیجیان اکیپ تفحّص)/ مقدمه
به جای مقدمه
هنوز یک هفته از مراجعت حقیر از آخرین سفر تفحص به تهران نگذشته بود که نامه ای از دو کوهه به دستم رسید.
نامه که چه عرض شود، تو گویی با مُرَکّب آتش آن را نوشته بودند که به قول آن بسیجی سلحشور، از توی پاکت در نیامده، سخت دست و بال آدم را می سوزاند!
خدا می داند بارها و بارها این نامه را خوانده ام و خون گریسته ام، نه اینکه حقیر خیلی نازکدل و رمانتیک ماب(!) باشم و نه هم اینکه از این طرز دردل های مکتوب، اولین بار است که به دستم می رسد.
نه! لکن نمی دانم چه رمز و راز غریبی در تک تک عبارات آن هست، که هست و نیست هر صاحب دلی را به آتش می کشد.
مدت ها با خودم کلنجار رفتم تا از سپردن آن به دست نشر خودداری کنم و بر این عهد، استوار بودم تا اینکه ...
نصفه نیمه های شب در «معراج شهدا» دو تابوت چوبینِ پرچم پوش را برایمان از فکه آوردند.
بلی، پیکرهای خونین دو دلاور مظلوم اکیپ تفحص، سعید شاهدی» و «محمود غلامی» را می گویم!
این بود که دیگر قید تردیدها را زدم و این نامه، یا بهتر بگویم دردنامه را از محاق خودسانسوری(!) بیرون کشیدم.
اگر سیاق نگارش آن کمی خام به نظر می رسد، چه باک، که حرف آب و گل نیست و حرف دل است و حالا وقت چاپ آن فرا رسیده.
علی الخصوصی که «آقا» در فرمایشات خود به مناسبت «سوم شعبان» حجت را بر همه ما تمام فرمود.(*)
منبع: نشریه صبح/ شماره 39/حسین بهزاد
پی نوشت:
*- 5 دی ماه 1374/ بیانات در دیدار جمعی از پاسداران/ اهّم موضوعات طرح شده: عبرتهای انقلاب، عبرتهای عاشورا، آراستگی به فضائل اخلاقی، امر به معروف و نهی از منکر، عزّت ملی؛ محاصره اقتصادی، سرنوشت امت اسلامی و مقاومت اسلامی
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
درباره خودم
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک