بازدید امروز : 47
بازدید دیروز : 153
حالا که مقام معظم رهبری با عنایت ویژه به سردار صفوی، ایشان را به عنوان مشاور عالی نظامی خود برگزیدند نمی توانم علی رغم اینکه بارها با عشق و علاقه پای سخنرانی های دکتر عباسی رفتم، درباره بی انصافی ایشان در مورد فرمانده محجوب و محبوب سابق سپاه چیزی نگویم.
دکتر عباسی در برنامه سخنرانی خود به مناسبت سال پاسخگویی مسؤولین، وقتی درباره دختران فراری که به دبی قاچاق می شوند سخن می گوید، سردار صفوی را مورد خطاب قرار می دهند که تو چگونه خواب به چشمانت می آید وقتی ... ؟!
همیشه مترصد فرصتی بودم که از خودشان سؤال کنم ولی دیگر با این خودکشی سیاسی و مشکلاتی که برای ادامه برپایی کلاس ها پیش آمد، چنین فرصتی فراهم نشد و اکنون هم که الحمدلله چندی است دوباره جلسلات ایشان برقراررشده باز هم هنوز چنین فرصتی فراهم نشده که به ایشان بگویم: شما که بیشتر از من و به صورت رسمی تر در سپاه خدمت کردید و در دفاع مقدس حضور داشتید، چرا این حرف را می زنید و اینچنین درباره سردار قضاوت می کنید؟! من خودم با وجودیکه مدت کمی(2سال خدمت سربازی) در سپاه(بهداری ستاد مشترک سپاه) خدمت کردم، بارها آن چهره نورانی را از نزدیک دیده ام و از چشمان ایشان مشخص بود که به راحتی خواب به چشمانش نمی آید. ایشان چه کاری برای جلوگیری از این قضایا می توانسته انجام بدهد که انجام نداده است؟! و این کوتاهی با توجه به حدود و اختیارات سپاه با چه شاخص هایی ثابت می شود؟!
بد نیست اینجا به خاطره ای از آقا رحیم هم اشاره کنم :
روزی در درمانگاه ستاد مشترک سپاه برای انجام عملیات ساختمانی مصالح آورده بودند و من که در پذیرش درمانگاه خدمت می کردم کلید برده بودم که در پشتی درمانگاه را باز کنم و مراقب باشم و وقتی کار جابجایی مصالح تمام شد، در را مجدداً قفل کنم و برگردم. در همین حین بچه ها با عجله آمدند و گفتند: زود باش بیا سردار صفوی اومده می خواد بره دکتر!
و من چنان با عجله به درمانگاه و جلوی بالاترین رده نظامی(فرمانده کل سپاه) محل خدمتم آمدم که هیچ یک از آداب و احترامات نظامی را رعایت نکردم: با آستین های بالا زده، دست و لباس گرد و خاک نشسته، بدون کلاه و از همه مهمتر با قفلی بزرگ در دست!
شاید اگر با این وضعیت جلوی یکی از سردارن رده پایین تر تازه به درجه و پست و عنوان رسیده ای می آمدم، کمترین برخورد او نگاهی طلبکارانه و راپورت دادن به مسؤول بهداری بود، ولی آقا رحیم جز نگاهی محبت آمیز و تبسمی شیرین برخوردی نداشت و من هرگز آن چهره و نگاه مالک اشترگونه این فرمانده رشید و شجاع سپاه را فراموش نمی کنم.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
درباره خودم
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک