بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 35
رنجنامه های دهه 70 (1)
اخیراً شهرداری تهران در گوشه و کنار شهر بنری از تصویر شهید همت به همراه جمله ای از وصیت نامه این سردار شهید نصب کرده است. یادم افتاد یک دوره ای در دهه 70 چقدر تلاش می کردیم این جمله از وصیت نامه شهید همت را در معرض دید جوانان قرار دهیم اما تریبونی نداشتیم جز تابلو اعلانات مدرسه و دانشگاه و معدود نمایشگاه هایی که بعضاً با کلی خون دل و حرص و جوش خوردن موفق می شدیم در گوشه و کنار شهر برپا کنیم.
ضمن اینکه خدا را شکر می کنم که جناب شهردار خیلی زود فهمید با پر کردن شهر از بنرهایی با تصاویر مشتی جوان ابله تحمیر شده فوتبال زده مورد خطاب همین جمله از وصیت نامه شهبد همت نمی توان رأی مردم را به دست آورد، لازم است به نسلی که آن دوران پر مرارت دهه 70 را به خاطر ندارد یادآوری کنم که این شرایط به سادگی به دست نیامده است. حتی نامگذاری بزرگراهی در تهران به نام شهید همت به سادگی امروز نبود."حسین بهزاد" ضمن مقاله ای در روزنامه کیهان آن ایام در آستانه سالگرد شهادت این سردار رشید اسلام -که إن شاءالله در فرصتی دیگر به آن خواهم پرداخت- می نویسد:"... اما وای به روزی که بنا شود اهالی شریف ساکن محله بخش خصوصی را دعوت به تحمل نامگذاری اسامی نامأنوسی از قبیل "حاج همت" و "حسین خرازی" بر چند صد متر از یک بزرگراه شمال شهر نمایند! محشری بر پا می شود که هنوز هم از یادها نرفته است!"
یادم افتاد نشریه ای در آن ایام در صفحه ای که مشکلات خوانندگان را درج می کرد و به آن ها مشاوره می داد تیتر زده بود:"به بیماری روانی مبتلا شده ام" و ذیل این عنوان طرحی از چهره شهید همت را چاپ کرده بود! در واکنش به این عمل موذیانه، جمعی از بسیجیان همسنگر حاج همت رنجنامه ای نوشتند که به بخش هایی از آن اشاره می کنم.
ابتدای رنجنامه با جملاتی از آخرین درد دل های حاج محمدابراهیم همت شش روز قبل از شهادت شروع می شود:"هر قدمی که در راه خدا و بندگان مستضعفش برداشتیم پرچسب بارانمان کردند. حالا هم روزی دست کم ده برچسب داریم دشت می کنیم. ولی بچه ها بدانید حاشا که بچه مسلمان میدان را خالی کند." سپس به خلاصه ای از زندگی ساده و مبارزات و مجاهدت های این شهید گرانقدر اشاره می شود و در ادامه خاطره ای از یک برادر آزاده آمده که چگونه در اسفند سال 62 بعثی ها با شنیدن خبر شهادت حاج همت جشن و پایکوبی برپاکرده بودند و دم گرفته بودند که "إنکسر ظهرالخمینی"(کمر خمینی را شکستیم).
حاجی می گفت:"کربلا رفتن خون می خواهد ..." ای کاش فقط خون می خواست تا کربلایی شد اما امروز باید خون جگر خورد و حدید و سنان طعنه به جان گرفت ... روزگار غریبی است! بیماران روانی و بی توفیق این روزها سخت دچار خود برون فکنی شده اند و کمالات خویش را به ساحت مقدس کسانی که خورشید به روح هوشیار و همت بلندشان غبطه می خورد نسبت می دهند! فیاعجبا عجبا!
... حاجی جان، هیچ عذری به پیشگاه تو و یاران در خون طپیده ات نداریم. از روی "محمدمصطفی" و "محمدمهدی" یتیمت شرمساریم که در طول زندگی دنیوی ات شش بار بیشتر پدرشان را ندیدند. وصیت نامه ات را با این عبارت به پایان بردی که:"مرا به خدا بسپارید" تو را به جان همان بسیجی کم سن و سالی که از دیدن مویه های شبانه اش در یک قبر خاک آلود به گریه افتادی از خدا بخواه تا ما را از ننگ بودن با این دلدادگان و سینه چاکان ظلمتکده غرب، این مظهر غروب حقیقت وارهاند و مثل مهمان تازه از راه رسیده ات از کربلای فکه به مولایمان حسین(ع) بسپرد.
چشم آنانی که به تمسخرگیرندگان فرهنگ خون و جهاد را در این سالیان اخیر همچون دایه گانی دلسوزتر از مادر تر و خشک کردند و به آن ها خط امان دادند تا با فراغ خاطر شهدا و شهیدپروران را به استهزا بگیرند، روشن تر از پیش باد.
باید پرسید چاپ طرح چهره فرمانده دریادل و شهید سپاه اسلام، حاج همت در کنار چنین مطلبی با چنان عنوانی چرا؟!
راستی این بار بهانه تبرئه استهزاکنندگان سلاله همت و نه شخص همت، در نزد محکمه چهار روزه دنیایی چه خواهد بود؟ "اشکال فنی"، "خطای فلان قلمزن" و یا خدا می داند چه بهانه هایی دیگر.
به هر حال ما را جز این نشاید که به پیشگاه خدای همت رو کنیم و زار بزنیم که:"إنّالله و إنّا الیه راجعون".
"جمعی از بسیجیان همسنگر حاج همت"
-----------------------------------------------------------------
این یادداشت به فهرست نوشته های برگزیده در مجله پارسی نامه افزوده شده است.
لینک یادداشت در عمّارنامه - خبرگزاری دانشجو
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
درباره خودم
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک