بازدید امروز : 197
بازدید دیروز : 153
شهید سید محسن ضابطی، جانشین فرماندهی گردان شهداء سقز بود که مرداد ماه سال 1369 پس از اینکه به او خبر رسید تعدادی از همرزمانش در کردستان به دست اشرار ضد انقلاب به شهادت رسیدند، تصمیم گرفت خود را به هر زحمتی که شده به صف دوستانش برساند.
برادرش به او گفت: «آقا محسن! تو در طول جنگ دین خود را ادا کرده ای، دیگه بچسب به زندگی، الان تازه در بانک ملی استخدام شده ای، مدتی که بگذرد به تو وام می دهند، می توانی صاحب خانه بشوی، ازدواج می کنی، کلی تسهیلات بابت ازدواج می دهند و ...»
سید محسن در پاسخ به برادرش لبخند تلخی زد و پرسید: «داداش! دیگه چی میدن؟ به خدا قسم اگه تمام دنیا رو کف دستم بذارن، من بازم می خوام برم کردستان»
به رئیس بانک مراجعه کرد تا مدتی مرخصی بدون حقوق بگیرد، پس از کلی جرّ و بحث آخرش با درخواست او موافقت نشد و او هم همانجا بدون معطلی استعفای خود را نوشت و روی میز رئیس گذاشت و از اتاق او بیرون آمد.
برادر یکی از دوستان شهیدش(محمد رضا طلوعیان) که حدود 14-13 ساله بود، پس از شهادت برادرش خواب او را دیده بود که در خیمه ای نشسته است، سید محسن به خیمه او آمد و با بغض و دلخوری گفت: « آقا محمد رضا! اینه رسم رفاقت؟! پس شربت ما چی شد؟!»
خلاصه سید محسن ضابطی پس از عزیمت به خطّه مظلوم کردستان و پس از اینکه انتقام خون برادرانش را گرفت و جمعی از آن اشرار را به هلاکت رساند، خود نیز به آرزوی دیرینه اش رسید.
بخشی از وصیت نامه او به شرح ذیل است:
یا غیاث المستغیثین!...
خدایا عاشقانت یک به یک رفتند و می روند ولی من گنه کار و روسیاه هنوز جا مانده ام، خدایا انگار نمی دانی یه بنده گنه کاری هم به نام سید محسن ضابطی داری(معاذ الله) ای کریم، ای رحیم، ای ستارالعیوب! با هر کس نشست و برخاست کردم و لقمه ای نان با او خوردم، به هر کس دل بستم از دستم رفت، دوستان شهید شدند، یاران رفتند، ای خدا پس من گنه کار چه کنم؟ ای رفقا، ای دوستان! رسم دوستی و رفاقت این نیست، مگر ما با هم نان و نمک نخوردیم؟ مگر در این دنیای فانی با یکدیگر ندار نبودیم؟! پس چرا یکباره رفتید و ما را در منجلاب گناه و تکبر و خود پرستی و ریا و غیبت و تهمت و فراموش کاری تنها گذاشتید؟! نه به خدا این رسم رفاقت نیست.
خدایا قابلم گردان توبه کنم، توبه نصوح وار، من خیلی توبه شکستم ولی از روی تو شرم نکردم ... ای خدایی که اگر لحظه ای و آنی پرده ها را کنار بزنی دیگر آبرویی برایم نخواهد ماند، خیلی از تو سپاسگزارم که دوستانی به من عطا کردی که هر کدام عارفی به تمام معنی بودند، دوستانی که بدون گذراندن مراحل تحصیلات به درجه ای از حد کمال رسیدند که خیلی از علما نرسیدند ... بله و به جرأت قسم می خورم که مقام این شهداء کمتر از شهدای صدر اسلام نیست، آن ها پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) را دیدند و جنگیدند و اوامر او را اطاعت کردند، حسین بن علی(علیه السلام) را دیدند و به او ایمان آوردند ولی شما شهیدان ندیده خاطر خواه آن ها شدید.
خدایا به حرمت خون آقا ابا عبد الله(علیه السلام) شهادتی سرخ در ارتفاعات مظلوم کردستان را عطایم کن، خدایا من دنیا را به دنیاپرستان واگذار کردم، من خودت را می خواهم. به خودت قسم اگر مرا در بهشت بیاندازی و بدانم که در آن جا به من محبت نمی کنی، من بهشت را نمی خواهم ولی اگر بدانم مرا دوست داری، حتی اگر در جهنم هم مرا بیافکنی، دیگر آتش جهنم برایم عین لطف و کرم توست.
خدایا کمکم کن. از این لاطائلات زیاد نوشته ام ولی هرچه نوشتم به خاطر درد دل کردن و نزدیک تر شدن به تو بوده است. خدایا با شهیدانی نشست و برخاست کردم که هر کدام اسوه تقوا و ایثار و نبرد و مبارزه بودند... ولی افسوس که از آن ها درس نیاموختم، از آن ها تلمّذ و شاگردی نکردم. خدایا مرا ببخش که قدردان آن ها نبودم.
خوب حالا خدای عزیز بنده ای در مقابلت قرار گرفته که شرم دارد با تو سخن بگوید، از بس که توبه شکسته و به خاطر همین شرم، قلم به دست گرفته و با قلم ناچیز خود با تو سخن می گوید.
خدایا تکلیف مرا روشن کن، به بزرگیت قسم فردای محشر داد بر می آورم که ایها الناس! من گناهانم به خاطر آن بود که شنیده بودم خدایم رحیم است، به خاطر آن بود که رحمت او از زمین و آسمان ها و همه چیز بالاتر و بزرگتر بوده، به خاطر آن بود که می دانستم هر چقدر گناه کنم، گناهانم از رحمت او بیشتر نخواهد شد. ای خدا مرا ببخش و بیامرز.
خدایا به قول پیر می فروش عشاق حسینی، خمینی عزیز که از تو خواسته بود کتاب شهادت را به روی مشتاقانش باز بگذاری، مرا هم بطلب ، خدایا من یه عمری صدایت کردم، درسته که در عبادات خیلی سهل انگاری کردم ولی هر وقت تو را صدا زدم از ته دل بوده، خدایا من برای حسین تو گریه کرده ام، تو را به همان قطرات اشک قسم می دهم که توفیق شهادت در راه خودت را نصیبم گردانی، اللهمّ رزقنا توفیق الشّهادة فی سبیلک.
خدایا مرا جلوی مادرم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شرمنده مکن. خدایا دستم را بگیر، تو را به حسینت قسم می دهم، خدایا از روی مادران شهید، پدران شهید، خواهران شهید و برادران شهید شرمنده ام.
خدایا از روی مادر شهید احمد شعبانی که با زبان بی زبانی می گفت: «احمدم را چکار کردی؟ تنهایش گذاشتی؟»، شرمنده ام. از روی مادر شهید هادی مختاری که در بهشت زهرا دیدمش شرمنده ام، با نگاهش می گفت که پسر مرا تنها گذاشتید؟
ای خدا دستم را بگیر، در محیط کار همه مسخره ام می کنند، همه طعنه می زنند که الان بعد از جنگ چه جای این حرفهاست؟ ولی آن ها سوز درون مرا درک نمی کنند، هر روز آتش عشقم بیشتر می شود و وقت وصل و طریقه رسیدن به آن و دسترسی پیدا نمودن به آن مشکل می شود.
خدایا به چهارده معصوم پاک قسمت می دهم مرا هم طلب کن. دستم را بگیر. اگر دستم را نگیری خودت بهتر مرا می شناسی، به خدا در منجلاب گناه غرق می شوم.
... خدایا اسرایمان را آزاد بگردان،
به رهبر انقلابمان حضرت آیت الله خامنه ای عمری با عزت بده،
خدایا مسؤولین مملکت را به وظایفشان آگاه بگردان،
خدایا ما را به احترام و آبروی محمد و آل محمد(صلّی الله علیه و آله) ببخش و آبروی ما را نریز،
مریضان، مجروحین ومعلولین جنگ را لباس عافیت بپوشان.
اشهد أن لا إله الّا الله و أشهد أنّ محمّداً رسول الله و أشهد أنّ علیّاً ولی الله
العبد العاصی سید محسن ضابطی
4/5/1369
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
درباره خودم
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک