بازدید امروز : 39
بازدید دیروز : 17
پاسخی به سؤالات یک مسابقه فرهنگی به مناسبت هفته بسیج
بسیج چیست؟
بسیج عبارت است از پایگاه تجمع نیروهای داوطلب مردمی برای حفظ نظام مقدّس جمهوری اسلامی و تحقّق آرمان ها و اهداف انقلاب اسلامی در همه عرصه های سیاسی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، علمی و ...
بسیجی کیست؟
به تعبیر مقام معظم رهبری، «بسیجی یعنی علی(علیه السلام) که همه وجودش وقف اسلام بود».
بسیجی کسی است که طبق فرمایش مقام معظم رهبری باید وسط میدان بماند تا فضیلت های اصلی انقلاب حفظ شود؛ بنابراین بسیجی باید در درجه اول بر خصوصیات و موقعیت خود در هر میدانی که حضور دارد واقف باشد، وظیفه و رسالت خود در حفظ فضیلت های اصلی انقلاب در آن میدان را بشناسد و به موقع و به هنگام به تکلیف خود در آن میدان عمل کند.
بسیجیِ نمونه در ... باید چه ویژگی هایی داشته باشد؟
... بسیجیِ نمونه نباید به شناخت ارزش ها، تبلیغ ارزش ها و حتی عمل به ارزش ها بسنده کند، بلکه باید ارزش ها را اقامه کند؛ یعنی باید دغدغه های ارزشی داشته باشد و تا زمانی که ارزشی رعایت نشده و ضدارزشی کنار زده نشده، نباید آرام و قرار داشته باشد.
بسیجیِ نمونه، باید ضمن تبلیغ و ترویج فرهنگ بسیجی، با الگو قرار دادن شهداء و سرداران بسیجی، فرهنگ بسیجی را اقامه کند.
بسیجیِ نمونه باید ضمن رعایت قوانین و مقررات، اجازه ندهد ارزش های اخلاقی و آرمان های انقلابی پشت نقاب قانونمداری به محاق رود.
بسیجیِ نمونه باید ضمن رعایت احترام پیشکسوتان و مسؤولین، از طرح نظرات و نقدها و اشکالاتی که به نظرش می رسد دریغ نورزد.
بسیجیِ نمونه باید ضمن نقدپذیری، همواره نگاه انتقادی نسبت به پیرامون خود داشته باشد و به کمتر از فتح قله های ارزش آفرینی راضی نشود.
بسیجیِ نمونه با تهدید و طمع، شانه از زیر بار مسؤولیتِ انقلابی خود خالی نمی کند.
بسیجیِ نمونه آنچه را که حق می داند می گوید گرچه به برخی(از جمله صاحب منصبان) بربخورد و در راه خدا از ملامت هیچ ملامت گری نمی هراسد.
بسیجیِ نمونه نباید طاغوت را فقط در پادشاهان و استکبار را فقط در نظام سلطه جهانی خلاصه کند؛ بلکه باید همچون امام راحل(ره) در جبهه جهاد اکبر، ضمن شکستن بت طاغوت و استکبار درونی، هیچ رفتار و تصمیم طاغوتی و شبه طاغوتی را برنتابد و بداند که ظاهر و سابقه و ادعای انقلابی گری و جایگاه افراد در نظام اسلامی نمی تواند هیچ کسی را مصون از مکاید شیطانی و نفس امّاره قرار دهد.
بنابراین بسیجیِ نمونه، به هیچ وجه نباید به جایگاه و وظیفه رسمی و سازمانی خود بسنده کند، بلکه باید شأن انقلابی خود را در انجام تکلیف الهی و نظارت همگانی بشناسد و از هیچ تلاش و کوششی برای تحقّق شعارهای ارزشی انقلاب کوتاهی نکند.
و من الله توفیق
همایون سلحشور فرد
ظاهراً کلاس تقویتی تابستان سال 66 بود که یک معلّم سر کلاس، دانش آموز شرّی را با ضرب و شتم از کلاس بیرون انداخت.
جلسه بعد دو خط حدیث در مذمّت تنبیه بدنی، آن هم در مقابل جمع و اثرات نامطلوب آن بر تربیت، روی کاغذ نوشتم و آن را داخل تریبون آقا معلّم قرار دادم.
آقا معلّم همان ابتدای کلاس متوجّه کاغذ شد و بدون تأمّل و بی هیچ مقدّمه ای شروع کرد متن آن را برای همه خواند و ضمن اقرار به اشتباهش، بلافاصله گفت که به آن دانش آموز هم بگویید برگردد سر کلاس.
از یک طرف آن معلّم ادّعای ارزشی بودن نداشت و شعارهای ارزشی نمی داد و از طرف دیگر نیز آن دانش آموز واقعاً شر و مقصّر بود.
حالا من نمی دانم بعد سی سال چه اتفاقی افتاده که هرچه برای افرادی ارزشی و ولایت مدار - که لابد مدّعی جذب حداکثری و دفع حداقلی هم هستند-، حدیث و روایت و سخنان امام(ره) و رهبری و سایر بزرگان انقلاب و سیره شهدا و خاطره و ... می گذاریم که متوجّه اشتباهاتشان بشوند و بفهمند این طرز برخوردها درست نیست که مثلاً به کسی بگویند «تو چه حقّی داری کانال و سایت داشته باشی و اظهار نظر کنی؟!»، کاملاً نتیجه عکس می دهد و در پی پرونده سازی و مچ گیری از لابلای گپ و گفت های خودمانی در شبکه های اجتماعی می روند و مرا متّهم می کنند به «درج شایعات و مطالب کذب ... در کانال تلگرامی خود»!
این خاطره را هم در کانال تلگرامی خود منتشر می کنم تا بدانند یک بسیجی به هیچ روی با این اتهّام زنی ها و تهدید به برخورد با بی رحمانه ترین شکل ممکن، شانه از زیر بار تکلیف الهی و رسالت انقلابی خود(*) خالی نمی کند.
و تا بدانیم روحیه طاغوتی و استکباری یک شبه سراغمان نمی آید.
اَعاذَنَا اللّه مِنْ شُرورِ اَنْفُسِنا وَ سَیئاتِ اَعمالِنا
پی نوشت:
*- همه چیز به همه ما مربوط است!
حسین یا امام حسین(علیه السّلام)؟!(*)
خداوند در قرآن احبار و علما و آخوندهای یهود را سرزنش و نفرین می کند که طمع و ترس باعث شد که دیگر انتقاد نکنند!(مائده/64)
امر به معروف، دفاع از ارزش ها و نهی از منکر را گذاشتند کنار... نهی از منکر یعنی انتقاد تا سر حد اعتراض!
امام حسین(علیه السّلام) می فرمایند نگاه کنید ببینید این آیات برای چه کسانی آمده!...
می فرمایند مگر خداوند نفرمود «فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ»؟! از مردم نترسید! از من بترسید!... چگونه می توان هم خداپرست بود و هم ترسید؟!
سپس اشاره می کنند که تنها راه دفاع از اسلام این است که اول ردّ مظالم، یعنی هرجا ظلمی شده باید برگردد... دوم مواجهه با ظالم!
باید جلوی آنهایی که ظلم کردند بایستی توی چشم، خطاب به آن ها داد بزنی!؛ یعنی هم مصادیق ظلم را اصلاح کنی و هم درگیر شوی با ظالم!...
امام حسین(علیه السّلام) می فرمایند برگردید ببینید خدا چرا نخبگان امت های قبل را توبیخ کرد!... حرف مفت در جامعه زیاد زده می شد این ها هم هیچی نمی گفتند!...
امام حسین(علیه السّلام) می فرمایند هم مبارزه با ظلم(یعنی ردّ مظالم) و هم مبارزه با ظالم هر دو لازم است؛ باید اسمش را ببری، جلویش بایستی بگویی تو!... ادامه مطلب...
چندی قبل یکی از آقایان علما در مسجدی بین دو نماز به نقل خوابی پرداخت که حجت الإسلام رحیمیان(سرپرست پیشین بنیاد شهید و تولیت فعلی آستان مقدس جمکران) برایش تعریف کرده بود.
وی ابتدا تأکید می کند که حاج آقای رحیمیان معمولاً اهل تعریف کردن خواب نیست، سپس در ادامه به جهت ذکر اهمّیت پرهیز از اختلافات، اینگونه نقل می کند که ایشان امام خمینی(ره) را در خواب دیده است در حالی که بسیار لاغر شده بود؛ لذا جویای احوال می شود و از امام سؤال می کند که چرا به این وضع درآمده اید؟!
امام(ره) در پاسخ می گوید:«من اگر می دانستم مردم پس از من اینگونه به اختلاف می افتند از اول نهضت برپا نمی کردم»!!!
با شنیدن حکایتِ این خواب، غرق در شگفتی و تعجّب شدم؛ چرا که امامِ تکلیف گرایی که ما می شناسیم همواره خود را مأمور به انجام تکلیف می دانست و نتیجه برایش موضوعیت چندانی نداشت(1).
چگونه امام در عالم رؤیا و یا عالم برزخ تغییر می کند و از انجام تکلیف خود، پشیمان می شود؟!
آیا با اختلافاتی که مسلمانان صدر اسلام دچارش شدند، به گونه ای که دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را به خشم آوردند، علی(علیه السلام) را خانه نشین کردند، پیشوایان معصوم(علیهم السلام) را یکی پس از دیگری مقتول یا مسموم کردند و...، پیامبر اسلام هم باید بگوید «من از انجام رسالت خود پشیمان شده ام»؟!
امام راحل(ره) فقط درباره مقطع کوتاهی از نهضتِ پر برکتش فرمود «ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم؛ راستی مگر فراموش کردهایم که ما برای ادای تکلیف جنگیدهایم و نتیجه فرع آن بوده است؟!.»(2)؛ آن وقت چگونه باور کنیم چنین فردِ تکلیف گرایی، یهویی در خواب از کلِّ نهضت پیامبرگونه اش پشیمان می شود؟!
بر فرض هم که خدای ناکرده روزی ملّت دچار اختلافاتی بدتر از عصر صدر اسلام و فاجعه بار تر از عصر حاضر در کشورهایی مثل مصرِ پس از سرنگونی مبارک شوند، باز هم امامِ ما از این جهت که تا وقتی بود به تکلیف خود عمل کرد و نهضت را پیش برد، نزد خدای متعال رو سفید است؛ چرا که «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها»
در قصص انبیاء(علیهم اسّلام) امّت هایی را شاهدیم که گرفتار «فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَیْنِهِمْ»، «فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ» و نظائیر آن شدند، امّا هرگز پیامبری از انجام رسالت خود پشیمان نشد و نگفت من اگر می دانستم چنین و چنان می شود، نهضت برپا نمی کردم!؛ چرا که خدا به آن ها مأموریّت انذار داد و تأکید فرمود «لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ»
امّا جالب اینجاست که حجت الاسلام رحیمیان سال گذشته در آستانه دهه فجر انقلاب اسلامی تأکید کرده بود:«نسل حاضر باید بهجای استناد به خوابها و خاطرهها و گفتههای این و آن، استناد به وصیتنامه حضرت امام کنند.»(3)
حال به وصیّت امام راحل(ره) رجوع می کنیم که در تمجید از امّتش تأکید می کند: «من با جرأت مدعی هستم که ملّت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله(صلی الله علیه وآله) و کوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن علی(صلوات الله و سلامه علیهما) میباشند.»(4)
آیا امّتِ امام امروز تغییر کرده است؟ به جدیدترین دیدگاه نائب بر حقش، امام خامنه ای رجوع می کنیم: «نسل جوان، نسل نوجوان با همان روشنبینی که در اوّل انقلاب وجود داشت و از او توقّع می رود، امروز هم وجود دارد. دلیلش هم همین است که شما مشاهده می کنید؛ جوان دههی هشتادی که نه جنگ را، نه امام را، نه انقلاب را دیده امّا همان مفاهیم را با همان روشنبینی، با همان اقتدار که آن روز یک جوان فهمیدهای دنبال می کرد، امروز این نوجوان ما دارد دنبال می کند.»(5)
نه آقا جان! هر کس امام را با چنین وصفی در خواب ببیند، امام را ندیده است، بلکه شیطانی را دیده است که به شکل یک خمینیِ تحریف شده جعلی درآمده تا او را فریب دهد!؛ پس مراقب باشید نه خود فریب بخورید و نه دیگران را فریب دهید.
خمینیِ پشیمان از نهضت را مگر اینکه در همان خواب ببینید!
نهضت خمینی(ره) به خواست خدا با قدرت به پیش می رود، خس و خاشاک را کنار می زند و پشیمان ها و از نفس افتاده ها و منافقان را غربال می کند تا إن شاءالله به سر منزل مقصود برسد.
پی نوشت ها:
1- صحیفه امام خمینی » جلد 21 » صفحه 284: « همه ما مأمور به ادای تکلیف و وظیفهایم نه مأمور به نتیجه»
2-همان
3-شبکه افق سیما، قسمت بیست و یکم برنامه جهانآرا (11 بهمن 1395)
4-متن کامل وصیتنامه الهی سیاسی حضرت امام خمینی رحمهالله
5- بیانات در دیدار دانشآموزان و دانشجویان/ 11 آبان 1396
صوت قدیمی:
نوحه خوانی حاج غلام کویتی پور و حاج صادق آهنگران
دهه آخر صفر سال 1365 شمسی
حسینیه عاشقان ثار الله سپاه
به مناسبت ایام عزاداری ماه صفر، یکی از نوارهای کاستی که دوران سربازی از تبلیغات سپاه گرفتم، تبدیل به فایل صوتی کردم و تقدیم می کنم:
بین حسینت را به خون آغشته بی سر، یا جدّا
خواهم امشب خون ز چشم تر بگریم
یا حسین جان ما به قربانت/ جان به قربان کام عطشانت
دریافت از پرشین گیگ با کیفیت بالا
رنجنامه های دهه هفتاد/32
از حسینیه حاج همّت تا هیأت طلافروشان(درد دل مکتوب یکی از بسیجیان اکیپ تفحّص شهداء)/5
شب شام غریبان حسینی، عاشورای 73 در میدان محسنی (مادر) و خیابان میرداماد، حسابی جایت خالی بود تا ببینی در آنجا هیچکس غریب تر از آقا امام حسین (ع) نبود؛ به قول یکی از بچه ها، همه چیز دیده بودیم الا کوکتل پارتی محرم !
در جلوی پاساژ طلافروش ها، که به اصطلاح محل برگزاری هیأت عزاداری طلافروش های میدان محسنی بود، انبوه پسران و دختران در دو طرف خیابان تجمع کرده بودند، طوری که حتی ترافیک هم مختل شده بود.
با خودم گفتم: «نباید اینقدر بی انصاف باشیم، چه کار به ظواهر آدم ها داریم؟! چه اشکالی دارد؟! هر چه هم که در شمال شهر غریب باشیم بالاخره اینجا هم جزو خاک مملکت ماست؛ ببین! این هم هیأت عزاداری برای سیدالشهدا(علیه السّلام)»
این بود که رفتیم قاطی این جمعیت که معلوم شد از اکثر نقاط همین محله آمده اند؛ قیافه های دختران 13 تا 20 ساله به اشکال عجیب و غریبی شبیه آنچه در مرکز خرید مرصاد دیده بودیم آرایش شده بود.
چپ و راست ماشین های لوکس هفت، هشت میلیون به بالا بود که جلوی پاساژ ردیف شده بودند؛ با مزه تر از همه جدال و چشم و هم چشمی پسرکی شانزده، هفده ساله بود که سوار بر یک میتسوبیشی گالانت اسپرت، داشت با دخترکی هم سن و سال خودش که پشت فرمان یک اپل متالیک مشکی لمیده بود و بستنی کیم می مکید، مجادله می کرد!؛ دعوایشان بر سر این بود که دست به فرمان کدامشان بهتر است و ماشین کدام، سرعتش بیشتر است ...
بگذار بقیه ماجرا را به زبان حال برایت بگویم که لطف بیشتری دارد! ادامه مطلب...
رنجنامه های دهه هفتاد/31
از حسینیه حاج همّت تا هیأت طلافروشان(درد دل مکتوب یکی از بسیجیان اکیپ تفحّص شهداء)/4
... یکی از بچه ها، رادیوی ماشین را روشن می کند؛ اخبار فرهنگی... صدای شاد گویند بشارت می دهد «341 سکّه متعلّق به عصر قاجار در یک حفاری بدست آمد؛ به گزارش خبرنگار ما...»
موج رادیو را عوض می کنم؛ از شنیدن رنگ تند پرقمیش ویلون و شارت و شورت سینتی سایزر، می فهمم روی موج «رادیو پیام » آمده ایم.
آوای سوزناک خانم مجری با چاشنی غلیظ آهی کشدار، در حال دکلمه اشعار بی وزن و قافیه سپهری به گوش می رسد که «به سراغ من اگر می آیید، نرم و آهسته بیایید!»؛ خفه اش می کنم! خانم مجری را نه، رادیو را!
بعد از پیاده کردن یکی از بچه ها در خیابان شهیدبهشتی سابق(!) - عباس آباد فعلی - جهت خرید بعضی مایحتاج، به فروشگاه دائمی مستقر در مصلّای تهران می رویم.
به به! چه نام زیبایی دارد: «مرکز خرید مرصاد»!
در جا به یاد آن «وقت اضافی» مسابقه 8 ساله شهادت می افتم؛ به یاد عملیات مرصاد و شهدای خوش شانس آن آخرین حمله؛ به یاد بچه هایی که اراذل عضو ارتش آزادیبخش(!) عراق، پیکرهای زخمی از نفس افتاده آن ها را در اسلام آباد یک جا گرد آوردند، دست هایشان را از پشت با کش جوراب زنانه بستند و بعد از بریدن شاهرگ گلویشان ... محض اطمینان تیری هم به پهلوی چپ این بچه ها خالی کردند ...؛ تو که در حمله مرصاد بوده ای، می دانی چه می گویم!
حالا ما به مرکز خرید مرصاد آمده ایم؛ اینجاست که می بینیم چطور همه عناوین و اسماء مقدّس انقلاب و جنگ دارند لوث می شوند! ادامه مطلب...
رنجنامه های دهه هفتاد/30
از حسینیه حاج همّت تا هیأت طلافروشان(درد دل مکتوب یکی از بسیجیان اکیپ تفحّص)/3
کم کم به تهران نزدیکی می شویم، قلبم به سختی گرفته؛ فکه کجا، اینجا کجا!
وارد شهر می شویم، سوار بر آمبولانس لبالب مملو از پیکرمطهر شهداء از خیابان حافظ عبور می کنیم؛ روبروی «پارک بهجت آباد» به ناچار پشت چراغ قرمز متوقف می شویم.
نگاهم به تابلوی بزرگی جلب می شود که روی آن نوشته شده «شرکت کشتیرانی والفجر 8»؛ بی اختیار به یاد بچه های عملیات والفجر 8 می افتم، مخصوصاً آقا «محسن گلستانی» مداح با عشق لشگر که هر صبح، بچه ها را در زمین صبحگاه دوکوهه با نواى خوش دعاى «صباح»، خودش را به عرش خدا سیر می داد.
همین طور به یاد آن نوجوانان کم سن و سال عضو دسته اش؛ می دانی کدام دسته را می گویم؟ ... همان دسته ای که به دسته ایمان و دسته مخلصین معروف بود و به خاطر کم سن و سالی بچه هایش همه در لشگر از سر مزاح به این دسته، «کودکستان گلستانی» می گفتند.
دیدن آن تابلو مرا به شب حمله والفجر 8 برد؛ همان شبی که این نوجوانان معصوم با جلوداری آقا محسن دم کارخانه نمک، ظرف یک شب بُرجک نزدیک به یکصد تانک تی - 72 لشکر گارد ریاست جمهوری یزید را به هوا پراندند و صبح روز بعد، جز دو، سه نفرشان هیچکدام زنده به عقب برنگشت!
همان بچه هایی که اگر شامّه و گوش دل آدم زکام نگرفته باشند، هنوز هم عطر مناجات های معصومانه و ضجه «الهی العفو» آنها از قبرهای متروک اردوگاه کرخه و ناله های «ظلمت نفسی» آنها هر نیمه شب، از حسینیه خاموش «حاج همّت» به گوش می رسد و ... ادامه مطلب...
رنجنامه های دهه هفتاد/29
از حسینیه حاج همّت تا هیأت طلافروشان(درد دل مکتوب یکی از بسیجیان اکیپ تفحّص)/2
حالا بیا تا با هم به فکه برویم؛ همان محل قتلگاه یاران خمینی (رض).
بچه های تفحص اینجا از خروس خوان سحر تا تنگ غروب، وجب به وجب، میدان های مین و شیارها و کانال های به جامانده از عملیات والفجر 1 را زیر و رو می کنند و به حفاری و کاوش می پردازند.
هر قدمی که در این قتلگاه ها بر می دارند، مساوی با خطر مرگشان است، اما به عشق شهداء، به خاطر خانواده هایی که دوازده سال است چشم به راه تکه استخوانی از جگر گوشه هایشان هستند، با همه سختی ها و مشقات اینجا کنار می آیند و حاضر به ترک این مقتل ها نیستند.
به خدا سوگند بارها با خودم گفته ام خداوندا، یعنی غریب تر از این مکان آیا جایی هست؟
خودت که می دانی شهدایی را که پیدا می کنیم چه وضعیتی دارند؛ بعضاً دست و پاهایشان طناب پیچ شده، نه روی جمجمه و نه بر روی پیراهن هایشان اثری از جای گلوله خلاصی نیست ...
می دانی چه می گویم؟! زنده بگور شده اند! سن و سال آنها را هم که خودت بهتر می دانی؛ به قول سردار عزیزمان حاج آقا قاسمی، «این بچه های شانزده ساله دندان های عقلشان در نیامده بود، وإلّا اینجا چه کار می کردند؟»
به خدا دل سنگ آب می شود وقتی شهیدانی را از زیر خروارها خاک بیرون می کشیم و می بینیم کوچکترین پوتین نظامی (نمره شش کوچک پا) آنقدر برایشان بزرگ بوده که سه جفت جوراب پشمی روی هم پوشیده اند تا این پوتین ها به پایشان بند شوند و این عزیزان بتوانند شبانه، شانزده رده میدان مین و کانال و سنگر کمین و... عراق را طی کنند و خودشان را یک نفس به این قتلگاه غریب برسانند، دو سه روز گرسنه و تشنه، تا آخرین گلوله بجنگند ... (خودت که بارها دیده ای، همه خشاب های این ها خالی است، گلوله هاى آر پی جی هایشان هم)
و آن وقت پیکرهای مجروح آنها را دسته، دسته زیر پلکان سنگرهای فرماندهی بتون آرمه ارتش قادسیه، زنده بگور کرده اند؛ لابد به نشانه سند افتخار دشمن!
اصلاً چرا این ها را برایت نوشتم؟! خودت که بارها این صحنه های جگر خراش را دیده ای ...
بالاخره مأموریت ما -لااقل موقتاً تمام می شود و باید با یک آمبولانس پُر از کیسه های مملو از بقایای پیکر از شهدا، به تهران برگردیم؛ از فکه به دو کوهه و از آنجا به تهران.
خدا می داند دل آدم به سختی از فکه جدا می شود؛ در راه تهران، ماشین چند دفعه خراب می شود؛ انگار دل آهنین او هم از حمل استخوان های خُرد شده پیکر مطهر شهدای غریب فکه به درد آمده و او هم تاب دل کندن و دور شدن از زمین قتلگاه را ندارد ...
ادامه دارد
قسمت های پیشین:
-مقدمه: نامه ای با مُرَکّب آتش
-قسمت اول: دو کوهه، در معرض ویرانی کامل!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
درباره خودم
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک