سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 721559

  بازدید امروز : 105

  بازدید دیروز : 61

تکلیف الهی

 
در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]
 
نویسنده: همایون سلحشور فرد ::: سه شنبه 86/4/26::: ساعت 6:18 عصر

اواخر جنگ کفگیر به ته دیگ خورده بود. یکی از دلائلش این بود که برخی بچه رزمنده ها به منزل مراجعت می کردند و برخی نزدیکان به آن ها طعنه می زدند که مثلاً«پسرخاله ات دو سال از تو کوچکتر است پزشکی قبول شده ولی تو هنوز دیپلمت را هم نگرفتی» لذا یکی می گفت«من دیپلمم را بگیرم بعد به جبهه می روم» یا می گفت«من مدرک دانشگاهم را بگیرم بعد» و از این قبیل بهانه ها ...

معلم ما ضمن ذکر این مطلب تعریف می کرد:«ما با یک عده نوجوانان کم سن و سال مانده بودیم که بزرگترینشان من بودم با بیست و اندی سال سن که فرمانده آن ها بودم. عازم جبهه بودیم که در بین راه برای صرف غذا در رستورانی توقف کردیم، در حال سفارش و تدارک غذا بودیم که متوجه شدم مسؤول رستوران به شاگرد یا کارگرش می گوید" نیگا کن تو رو خدا، جنگ هم بچّه بازی شده، یه مشت بچه رو برداشتن دارن میبرن جبهه!" رفتم جلو و به او گفتم "عزیز من می دونی چرا جنگ بچه بازی شده؟ به خاطر اینکه امثال شما آدم بزرگا غیرت ندارین از ناموس و سرزمینتون دفاع کنین، این بچّه ها باید برن از ناموس تو دفاع کنن!"

این هم یکی از دلائل منتشر نشده پذیرش قطعنامه 598!

اما پس از پذیرش این قطعنامه و حمله منافقین، غیرت مردم به جوش آمد و دوباره جبهه ها لبریز از نیروهای داوطلب مردمی شد. خودم وقتی برای ثبت نام به سپاه ناحیه شمال تهران- که آن روز پایگاه شمیرانات نام داشت- مراجعه می کرم، شاهد بودم در این مرکز- که می گفتند در طول سال های جنگ تحمیلی، نسبت به سایر مناطق تهران کمترین اعزام نیروهای داوطلب را داشته- هر روز ساعت 2 بعد از ظهر مملو از نیروهای آماده اعزام بود، اما با وجود این متأسفانه باز هم با آدم هایی برخورد می کردیم که عادت داشتند چشمشان را به روی واقعیات ببندند و برخی هم کلاسی های من در دبیرستان می گفتند:« ببین چقدر نیرو کم آورده اند که رئیس جمهور و نخست وزیر و ... بلند شدند رفتند جبهه»! و من به آن ها می گفنتم «بیا یک روز ساعت 2 بعد از ظهر برویم پایگاه شمیرانات ببین چه خبر است.»

ما هم علی رغم اینکه برای افراد زیر 18 سال، رضایت نامه والدین می خواستند به هر زحمت و دردسری بودثبت نام کردیم اما وقتی زمان موعود مراجعه کردیم، دیدیم اطلاعیه زده اند:«به دلیل کثرت مراجعه نیروهای داوطلب، ظرفیت جبهه ها تکمیل است و تا اطلاع ثانوی اعزامی صورت نمی گیرد».

ناگفته نماند که نقل کرده اند امام(ره) هم گفته بود«من اگر می دانستم مردم اینچنین پای صحنه می آیند، قطعنامه را قبول نمی کردم.»


 
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

لوگوی دوستان

 

درباره خودم


تکلیف الهی

همایون سلحشور فرد
زبان و قلم، شمشیر ماست برای دفاع از حق و حقیقت و زدن باطل؛ در ضمن کارشناس بهداشت محیط هستم و کارشناس ارشد آموزش بهداشت و ارتقاء سلامت
 

حضور و غیاب

 

آوای آشنا

 

اشتراک